شکست استراتیژیک امریکا؟
عزیز آریانفر عزیز آریانفر

(تحلیل بلند توصیفی از یک دهه حضور امریکا در افغانستان)

کتابواره آگاهی بخش انترنتی

در این اواخر، شمار بسیاری از کارشناسان و خبرگان مسایل افغانستان سخن از شکست استراتیژی امریکا در افغانستان و به بن بست رسیدن راهبرد کلان این کشور در سرتاسر منطقه در کل هم در خاور میانه و هم در آسیای میانه و پیش گیری «اکزیت پالیسی» (مشی برونبری سپاهیان)، احتمال بازگشت دو باره طالبان و حتا هم از فروپاشی افغانستان به دو بخش ... می زنند.

این گفته ها در پهلوی آوازه هایی چون حمله امریکا و اسراییل بر ایران و لبنان (و در پاسخ حمله ایران بر افغانستان، عراق، اسراییل و حتا سراسر گستره نفت خیز عربی) و یا تشدید حملات امریکا بر گستره پشتون نشین پاکستان، تشدید رقابت های جهانی و منطقه یی بر سر گنجینه های تریلیونی گویا تازه کشف شده کانی در افغانستان، افتادن مصر به دست اخوان المسلمین پس از مرگ حسنی مبارک و بروز بی ثباتی در عربستان پس از درگذشت پادشاه بیمار آن کشور، ظهور یک افغانستان دیگر در یمن و...چشم انداز بس تیره و تاری را در برابر ما پرداز می نمایند و به یک نوع شیزوفرینی (روانگسیختگی) گفتمانی در زمینه نتایج حضور نزدیک به یک دهه یی سنگین نظامی– سیاسی امریکا در افغانستان دامن می زند.

آینده افغانستان و منطقه در پرتو این پیش بینی ها چگونه رقم خواهد خورد؟

جا دارد به واکاوی این مساله و سایر مسایل مربوط بپردازیم، چه بحران افغانستان در اقیانوس سیاست های جهانی به آیسبرگی (کوه یخی) می ماند که تنها سر آن دیده می شود و تنه اصلی آن زیر آب پنهان بوده و برای هر کشتی یی که از نزدیک آن بگذرد، خطر مرگبار دارد.

در این کتابواره آگاهی بخش انترنتی به مسایل زیر پرداخته می شود:

أ‌-       بخش نخست:

بررسی بحران افغانستان در بعد خارجی- منطقه یی:

1-   تیرگی روابط امریکا و چین و تاثیر منفی آن بر اوضاع افغانستان

2-    تیرگی روابط امریکا و روسیه و تاثیر منفی آن بر اوضاع افغانستان

3-   تیرگی روابط امریکا و پاکستان و تاثیر منفی آن بر اوضاع  افغانستان

4-   تیرگی روابط امریکا و ایران و تاثیر منفی آن بر اوضاع افغانستان

5-   افغانستان- کارزار جنگ تندروان عرب و امريکا

6-   به بن بست رسیدن استراتیژی امریکا در افغانستان و راهیافتی برای بحران افغانستان در بعد سیاست خارجی

ب‌- بخش دوم:

 بررسی بحران افغانستان در بعد داخلی:

1- ناکامی امریکا در استحکام پایه های دولت دست نشانده و وابسته در افغانستان: نگاهی به سال های فرصت های برباد رفته

2       - راهیافتی برای بحران افغانستان در بعد سیاست داخلی

 

**********

 

بخش نخست

بررسی بحران افغانستان در بعد خارجی- منطقه یی

1-   تیرگی روابط امریکا و چین و تاثیر منفی آن بر اوضاع افغانستان:

ایالات متحده امریکا، که پس از فروپاشی شوروی پیشین، در دهه نود سده بیستم به تنها فرا قدرت (مگا پاور) جهانی مبدل گردیده بود، با پیش گیری مشی چیره شدن بر سراسر جهان و به ویژه پر کردن خلای استراتیژیک به میان آمده در خاور میانه و آسیای میانه، برآمد کرد. مگر، این مشی در اوایل هزاره دوم با چالش های جدی یی برخورد.

ظهور چین چونان یک ابر قدرت اقتصادی تازه نفس، تبارز دگر باره روسیه چونان یک ابر قدرت نظامی و انرژیتیک، گسترش جامعه اروپایی و به میان آمدن یورو- پول واحد اروپایی در برابر دالر، پدیدآیی هند و برازیل چونان ابر قدرت های جوان اقتصادی، و سر برآوردن نیمه ابر قدرت ها چونان ترکیه و ایران و ...گویای پدیدآیی یک جهان چند قطبی در آینده نه چندان دور بودند.  

پس از رویدادهای مشکوک یازدهم سپتامبر2001 نیویورک، با بر افراشتن درفش مبارزه با دهشت افگنی جهانی با متحدانش در افغانستان (و منطقه) حضور یافت و یک دولت هوادار خود را بر سرنوشت آن حاکم گردانید. البته، در ظاهر همه کارزار با کارگردانی سازمان ملل زیر چتر نیروهای ائتلاف بین المللی و راه اندازی کنفرانس بن کار سازی شد.

امروز پس از گذشت نزدیک به یک دهه در جایگاهی هستیم که به باور برخی از کارشناسان و آگاهان می توان گفت که امریکا نتوانسته است در کل، به اهدافی که در افغانستان و منطقه در بعد جیو استراتیژیک برابر خود گذاشته بود، دست یابد.

 به هر رو، آن چه مربوط به ناکامی امریکا یا حد اقل گرفتار آمدن آن کشور در افغانستان می گردد، هم در بعد جهانی و منطقه یی و هم در بعد درونی قابل تامل است.

در بعد خارجی، دلیل اصلی ناکامی امریکا، نداشتن و نیافتن متحدان و همپیمانان ارگانیک در جنگ افغانستان است که این امر ریشه در هژمونی بلند پروازانه و آزمندی لگام گیسخته آن کشور دارد که امریکا را در برابر تقریبا همه کشورهای جهان  قرار داده است.

در این جا نخست از جمهوری توده یی چین- همسایه در به دیوار افغانستان و ابر قدرت اقتصادی تازه نفس جهان در سده بیست و یکم و همچشمی های امریکا با آن کشور و تاثیر منفی آن بر رویدادهای افغانستان یاد می کنیم.

داکتر محمود واعظی- رییس مرکز تحقیقات استراتیژیک ایران- معاون پیشین وزیر امور خارجه ایران، در مقاله «جایگاه چین در استراتیژی کلان امریکا»[1] می نویسد:

«... سه نوع خاص ستیز را برای آینده جهان می توانیم پیش بینی کنیم:

-        ستیز میان منطقه اقتصادی یورو و دالر

-        ستیز میان اقتصاد چینی و امریکایی

-        ستیز و رقابت برای کنترل منابع استراتیژیک

... گرایش رایج در قبال چین- مکتبی است که در زمان بوش پسر به ویژه در پنتاگون رواج پیدا کرد که چین را به عنوان یک تهدید خاموش برای منافع امریکا در آسیای شرقی و رقیب قدرت امریکا در آینده می بیند. این دیدگاه چین را یک رقیب استراتیژیک محسوب می کند و خواهان این مساله است که امریکا باید بیشتر جلو چین را بگیرد و محدودیت های بیشتری بر این کشور اعمال کند.

این ایده بر آن است امریکا باید با بهره گیری از قدرت نظامی، بلندپروازی های چین را محدود کند و پکن را وادار نماید تا به قواعد بازی امریکا به ویژه در رابطه با مسایلی چون کنترل و گسترش جنگ افزارها، تجارت و حقوق بشر و...، تن در دهد. هدف این سیاست، در واقع وادار کردن چین به تسلیم شدن در برابر ایده لیبرالیزه کردن نظام سیاسی این کشور است. 

بر پایه نظریه رئالیسم تهاجمی برای قدرت های بزرگ، راه فایق آمدن بر معمای امنیت، حذف رقیبان و تبدیل شدن به قدرت هژمون است. در واقع، یک رئالیست تهاجمی این گونه فکر می کند که دنبال کردن قدرت هنگامی متوقف می شود که هژمونی به دست آید چرا که در غیر این صورت توسط دیگر قدرت های بزرگ از بین می رود.

آن چه مربوط می گردد به استراتیژی کلان هژمونیک امریکا، پس از پایان جنگ سرد، هدف آشکار امریکا تثبیت و گسترش هژمونی خود در نظام بین الملل بوده است. این موضوع در ابتدا در ماه مارچ 1992 با عنوان «طرح اولیه پنتاگون» (معروف به رهنمود طرح ریزی دفاعی پنتاگون) در نیویورک تایمز منتشر شد. این طرح نشان می داد که هدف استراتیژی کلان امریکا حفظ برتری این کشور به وسیله جلوگیری از ظهور یک رقیب قدرت مند است.

در 2001 نیز امریکا اعلام کرد که این کشور به دنبال حفظ موازنه قدرت مطلوب خود در مناطق کلیدی مانند آسیای شرقی، خلیج فارس و اروپا است و این هدف را با برتری نظامی قاطع خود تحقق خواهند بخشد و از آغاز یک رقابت نظامی برای به چالش کشیدن منافع امریکا در هر نقطه از جهان جلوگیری خواهد کرد.»[2]

به هر رو، به باور بسیاری از کارشناسان، یکی از دلایل حضور امریکا در افغانستان در پهلوی سایر دلایل، مهار کردن چین و جلوگیری از راهیابی آن کشور به گنجینه های افغانستان، ایران، آسیای میانه و خلیج فارس است که به ناکامی انجامیده است.

با توجه به این که بیشتر تاسیسات استراتیژیک هسته یی چین در استان سین کیانک در نزدیکی مرز افغانستان موقعیت دارد، پایگاه های هوایی امریکا در خاک افغانستان تهدید بزرگ راهبردی برای آن کشور به شمار می رود.

از سویی هم چین برنامه های بزرگی برای راهیابی به آسیای میانه دارد، و در واقع بر سر پر کردن خلای استراتیژیک پدید آمده پس از فروپاشی شوروی پیشین در آسیای میانه میان چین و امریکا رقابت هست که تا کنون چین برنده بی چون و چرای بازی بوده است. با این هم حضور امریکا در افغانستان و پیروزی این کشور می تواند چونان مانع بزرگی بر سر راه چین در دستیابی به گنجینه های دست نخورده آسیای میانه ارزیابی شود.

از سوي ديگر، چين متمايل است از راه پاكستان كريدوري به سوي خليج فارس بگشايد و اين امر از اولويت هاي سياست خارجي چين به شمار مي رود. ساختن بندر گوادر با هزينه چهار- شش ميليارد دالري به ياري چين از طرح هاي استراتيژيکي یی است که رقابتي را ميان امريکا و چين بر سر پاكستان به راه انداخته است كه مناسبات سنتي امريکا و پاكستان را به چالش مي کشد و زير سايه مي برد.

 

در اين ميان، نزديکي چين با نيروهاي مذهبي پاکستان از اهميت ويژه يي برخوردار مي باشد. آوازه هايي شنيده مي شود که محافل و حلقات ويژه يي در چين و همين گونه در روسيه، در پهلوي اعراب در پي بهره گيري ابزاري از تندروي اسلامي در برابر حضور درازمدت امريکا در منطقه بر آمده اند و برخي از گروه هاي تندرو را در نوار مرزي تمويل و پشتيباني مي نمايند.

 

کیرسانف در مقاله «بحران استراتیژی افغانی امریکا- بازتاب دهنده نهادهای دولتی امریکا» می نویسد: «کار به جایی رسیده است که کرزی حتا از چینی ها خواهش کرد تا زمینه برپایی تماس های مستقیم میان او گروه گلبدین حکمتیار را فراهم سازند. این امر دال بر موجودیت روابط تنگاتنگ میان چین و نفس این فاکت دال بر محبوبیت پس پایین رهبر افغانستان است که برای برپایی تماس با فرماندهان بومی کشورش به میانجی های خارجی آن هم چینی رو می آورد. و همچنان غیر موثر بودن سازمان اطلاعات و امنیت افغانستان و تجرید او در میان قبایل پشتون.»

 

با توجه به افزایش نفوذ چین در پاکستان در سال های اخیر، پاکستان ديگر نمي تواند مانند سال هاي دهه هاي شصت و هفتاد سده بيستم دربست در راستاي سياست هاي واشنگتن باشد، بل ناگزير است در ميان سه نيرو: امريکا، اعراب و چين عمل کند و پيوسته ميان اين سه عامل مانور نمايد که اين وضع از پيامدهاي جهاد افغانستان در سال هاي دهه هشتاد سده بيستم است که دست اعراب و چين را زير چتر مبارزه باهمي با خطر شوروي در پاکستان باز نمود.    

 

پيداست که پاکستان همو به همکاري چين بود که به بمب هسته يي دست يافت و  اکنون هم نيروگاه هاي هسته يي پاکستان به همکاري چين در دست احداث است. همه کارخانه هاي تانک سازي، هواپيما سازي و موشک سازي پاکستان و در يک سخن تقريبا همه کمپلکس نظامي- صنعتي پاکستان به همکاري کارشناسان چينی ساخته شده و اين عرصه تقريبا در انحصار چين درآمده است.

به هر رو، رقابت امریکا و چین در افغانستان و پاکستان به گونه روز افزونی رو به افزایش است. هر چند هم امریکا برای کند ساختن لبه تیز تیغ چین، امتیاز بهره برداری از کانسار مس عینک لوگر را  به رغم آن که در داوطلبی[3]پیشنهاد قزقستان بار ها به سود افغانستان بود، به چین واگذار نمود، با این هم، نتوانست جلو مخالفت چین را با حضور سنگین نظامی خود در افغانستان بگیرد.

همچنين چين در برنامه دارد تا در آينده گاز ايران را از راه پاکستان با لوله هاي بزرگ رسانايي به خاک خود ببرد. چیزی که امریکا به شدت با آن مخالف است و در راه آن با همه نیرو سنگ اندازی می کند.

 

گسترش پیوندهای راهبردی میان چین و ایران که بی توجه به تحریم های امریکا در برابر ایران، رو به افزایش دارد و تراز مبادالات بازرگانی میان دو کشور به سی میلیارد دالر رسیده است و در صورت ادامه روند کنونی ممکن است دو برابر هم شود، سخت برای امریکا آزار دهنده است.

با این همه، موضوع اصلی دشمنی چین با امریکا بر سر جزیره تایوان (فارموسا یا چین ملی) است که در این اواخر به دلیل فروش جنگ افزارهای پیشرفته امریکایی به آن، به شدت تیره شده است. چین، تایوان را بخش جدایی ناپذیر سرزمین خود می داند و بازگرداندن آن را به سرزمین اصلی چین، مهم ترین بند سیاست خارجی خود می شمارد و حضور نیروهای امریکایی را در آن- اشغال می پندارد و به شدت مخالف مسلح شدن آن از سوی امریکا است. این در حالی است که امریکا چندی پیش محموله بزرگی را به میزان 4/6 میلیارد دالر جنگ افزار به تایوان فروخت.

در عرصه اقتصادی رقابت شدید بازرگانی میان چین و امریکا روان است و تراز مثبت بازرگانی کالاهای چینی در تجارت با امریکا به یک درد سر مزمن برای دولت مردان امریکایی مبدل شده است. کشاکش های اقتصادی و بازرگانی دو کشور تنها به تراز بازرگانی محدود نیست. انباشت روز افزون بازارهای جهانی- از جمله بازارهای امریکای لاتین که به گونه سنتی در گستره اقتصادی امریکا بوده است، با کالاهای ارزان چینی و سرازیر شدن سرمایه چینی به کشورهای امریکای لاتین و و دیگر کشورها امریکا را با چالش جدی یی رو به رو گردانیده است.

در رویا رویی های جیو اکونومیک در آسیای میانه، امریکا به رغم صرف هزینه های کلان بازنده میدان بوده است. پروژه های دست پخت امریکا مانند «نابوکا» و «تراسیکا» با شکست رو به رو شده اند. در این زمینه شماری از آگاهان می نویسند: «به رغم تلاش های امریکا و اتحادیه اروپا روند اجرائی طرح خط لوله “نابوکا»” با کندی در حد توقف مواجه گردید و کشورهای آسیای مرکزی نیز سمت و سوی سیاست راهبردی خود را متوجه روسیه و چین کردند. در تاریخ ۱۴ دسامبرسال گذشته میلادی خط لوله انتقال گاز ترکمنستان به چین با حضور سران کشورهای چین ، ازبکستان و قزاقستان به میزبانی” قربان قلی بردی محمد اف” همتای ترکمنی آنان به طور رسمی مورد بهره برداری قرارگرفت.

 

در هفته نخست سال جدید میلادی نیز خط لوله جدید انتقال گاز ترکمنستان به ایران که گاز میدان “دولت آباد” این کشور را به شهرسرخس ایران منتقل می کند ، افتتاح گردید. این دو واقعه در نزد کارشناسان انرژی به معنی شکست کامل غرب در بازی دستیابی به انرژی آسیای مرکزی ارزیابی گردید. از سوئی دیگر باید توجه داشت که بیش از این روسیه با انتقال گاز ترکمنستان به چین موافقت کرده بود و زمانی که” لادمیر پوتین” نخست وزیر روسیه در تاریخ ۳ دسامبر سال ۲۰۰۹ میلادی اعلام کرد ، مسکو با انتقال گاز ترکمنستان به شرق موافق می باشد ،کارشناسان این سخن” پوتین” را به عنوان توافق مسکو و پکن در جهت اتخاذ سیاست واحد انرژی در آسیای مرکزی و وارد نمودن ضربه به منافع غرب ارزیابی کردند.»

 

«اگر همکاری اقتصادی محدود شرکت های امریکا در قزاقستان را استثناء نماییم، ایالات متحده عملا در اقتصاد جمهوری آسیای میانه حضور ندارد. حال آن که داشتن روابط اقتصادی عامل مهم حفظ نفوذ و تاثیر هرکشور خارجی در آسیای میانه می باشد و کنون امریکا در این بازی از رقیبان خود عقب افتاده است. چرا که در شرایط ادامه بحران مالی جهانی و وجود مشکلات زیاد اقتصادی در کشورهای آسیای میانه، سرمایه گذاری خارجی در اقتصاد این جمهوری ها عامل اساسی حفظ ثبات و امنیت می باشد.»

 

 

افزون بر اين ها در بعد جیو استراتیژیک، در اقيانوس هند- در جزيره دييگو گارسيا، يکي از بزرگترين پايگاه هاي هوايي امريکا قرار دارد که در آن هواپيماهاي استراتيژيک ب- 52 مستقر است. همچنان نيروهاي بزرگي از ايالات متحده امريکا در منطقه اقيانوس هند و خليج فارس مستقر است. همه این ها برای بیجنگ خوشایند نیست.

 

در پهلوی همه این ها کشاکش ها و رویارویی های کوریای شمالی(متحد دیرین چین) و کوریای جنوی(همپیمان امربکا) هست که در این اواخر بیشتر از پیش تیره گردیده است.

فشرده سخن این که رقابت و همچشمی روز افزون میان امریکا و چین، افغانستان را به کارزار کشاکش های بی پایان این دو ابر قدرت مبدل نموده است که تاثیر بس منفی یی بر استقرار صلح و ثبات در کشور دارد.

 

2-   تیرگی روابط امریکا و روسیه و تاثیر منفی آن بر اوضاع افغانستان:

افغانستان به دليل موقعيت جيوپوليتيک و جيواستراتيژيک خود، در سراسر سده هاي نزدهم و بيستم، پس از راهيابي امپراتوري هاي بريتانياي کبير به هندوستان و لشکرکشي هاي روس ها به سوي آسياي ميانه، کارزار (آنچه که راديار کيپلينگ– سخنور انگليسي آن را بازي بزرگ ناميده بود)، رويارويي قدرت هاي بزرگ با هم رقيب(در آغاز روسيه تزاري و بريتانياي کبير و سپس هم شوروي و امريکا) و نيز قرباني اين جبر (دترمينيزم) جغرافيايي و رويارويي ها بوده است.

 

در سده بيست و يکم، مي شود از «بازي سترگ» سخن گفت. به اين تفسير که ديگر ابعاد بازي بسيار گسترده و چندپهلو شده است و شمار بازيگران از دو بازيگر سنتي به چند بازيگر افرايش يافته است. افغانستان ميدان مرکزي کارزار اين بازي است.

 

آن چه مربوط به روسيه مي گردد، سياست روسيه در محور جنوب را بهتر از هر کسي، براوين- نخستين نماينده تام الاختيار روسيه شوروي در کابل در يکي از نامه هاي خود به چيچرين- کميسار خلق در امور خارجي روسيه شوروي توضيح داده است. براوين در اوايل سده بيستم، در يکي از نامه هاي خود نوشته بود: «تاريخ روسيه ثبوت ترديد ناپذيري منبي بر تمايل راسخ و از پيش تعيين شده روسيه به سوي خاور و به ويژه به سوي آسياي ميانه و هند در دست ما مي دهد. دست سرنوشت روسيه تزاري را به سوي هند کشانيد و همان دست امروز روسيه شوروي را بدان سو مي کشاند. همو در هند بايد مسايل جهاني فيصله شود و اين مسايل با برخورد روسيه با انگليس حل مي گردد».[4]

 

از سوی دیگر سیاست روسیه در قبال افغانستان همواره فرصت طلبانه و ابزاری بوده و بر دو اصل استوار است:

1-   در صورت امکان اشغال آن و پیشروی به سوی آب های گرم با محاصره ایران

2-   در غیر آن، درگیر ساختن حریف (انگلیس و امریکا) در یک جنگ فرسایشی و سوهانی دراز مدت و توانفرسا با قبایل پشتون تا مرز از پا در آمدن و بیرون رفتن آن ها و باجگیری از حریف در سایر پهنه های سیاسی جهانی با بهره گیری از گرفتاری آن ها در تله افغانستان

 

در این حال، دستاویز روسیه پیوسته بهره گیری از برگ اولتراناسیونالیسم پشتون با هماهنگی هند، و بر انگیختن تند روان تبارگرای پشتون به ادعاهای ارضی بر پاکستان (دامن زدن به موضوع دیورند) و دامن زدن به اختلافات تباری در درون افغانستان با پشتیبانی از یک دولت پشتونیست هر چند هم وابسته به غرب  و بر انگیختن باشندگان شمال در برابر آن بوده است. 

 

  در آغاز سده بيستم، نخست آلماني ها و ترک ها در آستانه جنگ جهاني اول و سپس روس ها در فاصله ميان جنگ هاي جهاني اول و دوم در پي بهره  برداري ابزاري از درگير ساختن پشتون ها با انگليسي ها براي ضربه زدن بر آن ها بودند. براي نمونه، براوين- نخستين سفير شوروي در کابل در يکي از نامه هاي خود به وزارت خارجه روسيه شوروي نوشته بود: «سازماندهي خيزش نيرومند مسلحانه ضد بريتانيايي پشتون ها «آخرين تير در ترکش» بلشويک ها در خاور خواهد بود». هر چه بود، روس ها توانسته بودند با برانگيختن مسلمانان هند از جمله پشتون ها و با مسلح ساختن غير مستقيم آن ها زمينه را براي شورش و سپس انقلاب در هند فراهم سازند که در سر انجام منجر به بيرون رفتن انگليسي ها از هند در فرداي پايان جنگ جهاني دوم و آزادي هند گرديد.

 در سال هاي دهه هشتاد، انگليسي ها به کمک امريکا و اعراب توانستند با سرازير ساختن رودباري از دالرهاي بادآورده نفتي اعراب و ايدئولوژي هاي اخوانيسم و وهابيسم به نوار پشتون نشين پاکستان و افغانستان و با راه اندازي جهاد در برابر کمونيسم، شوروي را درگير يک جنگ فرسايشي خونين و مرگبار با پشتون ها نمايند و اين گونه انتقام خود را از روس ها بگيرند.

 

اين بار ديگر نوبت روس ها بود که با گستردانيدن دام بزرگ در گستره پشتون نشين افغانستان و پاکستان، با عقب نشيني تاکتيکي از افغانستان، امريکا و انگليس را درگير يک جنگ فرسايشي  «بي پايان» با پشتون ها نمايند که چنين هم شد.

 

به هر رو، محافل سیاسی روسیه حضور نظامی امریکا در افغانستان را چونان اشغال این کشور می پندارند. در آثار نوشته شده از سوي مراکز مطالعاتي و پژوهشي روسیه، مطالب بسياري در باره اهداف و نيات حضور امريکا در منطقه بازتاب يافته است. براي مثال؛ پروفيسور يوري کروپنف در گزارش تحليلي يي که از سوي «مرکز مطالعات دموگرافي، مهاجرت و توسعه منطقه يي روسيه» ارايه گرديد، اهداف استراتيژيک امريکا را در افغانستان در محورهاي زير خلاصه مي نمايد:

 

«آناليزهاي خبرگان برجسته کشورهاي جهان به گونه روشن نشان مي دهد که اهداف راستين ايالات متحده و ناتو در افغانستان در راستاي سازماندهي يک تخته پرش نظامي، جيو استراتيژيک، جيوپوليتيک و جيو اکونوميک در مرکز اروآسيا براي خود، تنيدن شبکه هاي پرشاخ و برگ پايگاه هاي نظامي در گستره افغانستان و سراسر خاور ميانه متوجه مي باشد. در اين حال، از جنگ با تروريزم به عنوان بهانه يي براي افزايش و توجيه حضور نامحدود زماني ماشين جنگي امريکا و ناتو در منطقه بهره گيري مي شود.

 

شالوده دکترينال حضور در منطقه، پروژه «خاور نزديک بزرگ» است که جهان مسلمان را از افغانستان تا مراکش و طرح «آسياي ميانه بزرگ» که کنترل سراسري بر اين مکرو منطقه را از سايبرياي روسيه تا شمال هند در بر مي گيرد.

 

به گونه يي که در نوشته زير نام «همکاري در آسياي ميانه بزرگ براي افغانستان و همسايگان آن» به قلم پروفيسور فريدريک استار در سال 2005  بازتاب يافته است، هدف دکترين زمين گستره يي آسياي ميانه بزرگ عبارت است از: «ارايه همکاري به تحول افغانستان و همه منطقه به زون امني از کشورهاي مستقل که به اصول پويايي و زيستاري اقتصاد بازار، سامانه هاي سکولار و نسبتا باز اداره و ارجگزار به حقوق مدني، پابند باشند، و داراي مناسبات مثبت با ايالات متحده امريکا». در اين دکترين افغانستان به عنوان کشور هسته يي آسياي ميانه بزرگ در نظر گرفته شده است.  

 

تحليل ها نشان مي دهند که سرشت دکترين استارت، آوردن همه کشورهاي آسياي ميانه زير چتر امريکا با کنار گذاشتن روسيه، چين و ايران خلاصه مي گردد. ايجاد آسياي ميانه بزرگ به ايالات متحده امريکا اجازه مي دهد نه تنها کشورهاي آسياي ميانه را از زير سايه روسيه و چين بربايد، بل به گونه نهايي در  اين گستره پا بر جا شود و منطقه را زير قيموميت خود در  بياورد و افغانستان را به ناو سترگ هواپيمابر زميني خود مبدل گرداند.

 

اين گونه، در نتيجه عمليات ضد تروريستي در افغانستان، به جاي سرکوب و نابودسازي پايگاه هاي دهشت افگني، بر اين کشور کنترل پهن گرديد و به بهانه حل منازعه، پايگاه هاي هوايي امريکايي و ناتو در کابل، قندهار، هرات شيندند و  بگرام استقرار يافتند. فرودگاه هاي بگرام و شيندند به پايگاه هاي هوايي يونورسالي مبدل گرديده اند که با سيستم هاي ديده باني هوايي و کيهاني مجهز اند که اجازه مي دهند سپهر ناوبري هوايي- کيهاني را بيخي در سراسر پهنه اروآسيا کنترل نمود.

 

اين گونه، امريکا و ناتو از ديدگاه جيو استراتيژيک در ارو آسياي مرکزي که ده سال پيش از اين بژيزنسکي رخنه در آن را «عمده ترين موهبت براي امريکا» خوانده بود، استحکام يافت.

 

امروزه ديگر آشکار است که امريکا و ناتو به بهانه مبارزه با تروريزم در آسياي ميانه و افغانستان، مسايل زير را حل مي کنند:

1-   کنترل گنجينه هاي نفتي کشورهاي عربي

2-   محاصره ايران  «مهار ناپذير»

3-   کنترل روسيه، چين و هند

4-   تامين حضور استراتيژيک در پشت جبهه چين.

5-   جلوگيري از روند هاي انتي گراسيوني يا همپيوندي هاي منطقه يي[5]

6-    تامين کنترل بر منابع انرژيتيک و شبکه هاي مواصلاتي سودمند براي رسانايي آن در گستره قفقاز- کسپين و آسياي ميانه

7-   يافتن امکان براي برانگيختن منازعات منطقه يي که مي توانند باالقوه بهانه يي براي آغاز اقدامات جهانشمول نظامي بدهند.»[6]

 

روشن است به اين فهرست مي توان بندهاي زير را نيز  افزود:

 

8-   کنترل پاکستان با متلاشي ساختن سازمان آي. اس.آي و روي کار آوردن يک دولت دست نشانده درآن کشور،

9-   جلوگيري از گسترش بيرون از کنترل نفوذ اعراب

10-   سد ساختن راه چين به راهيابي به گنجينه هاي نفت و گاز خليج فارس

11-   نزديک شدن به ذخاير يورانيوم قزاقستان و ديگر کشورهاي آسياي ميانه

12-   ايجاد پايگاه هاي هوايي براي رس رساني به افغانستان در کشورهاي آسياي ميانه

13-   زير نظر داشتن استخباراتي  سراسر گستره اروآسياي ميانه

14-   روي کار آوردن رژيم هاي «دمکرات» هوادار امريکا در منطقه

15-   کنترل بر منابع زیر زمینی خود افغانستان

 

در اين حال، به پندار بسياري از کارشناسان، حضور دراز مدت امريکا  و ناتو در افغانستان و گير ماندن آن در يک جنگ فرسايشي دراز مدت، يک سره به سود روسيه انجاميده است. اين کارشناسان آوندهاي زير را براي به کرسي نشانيدن  ديدگاه خود مي آورند:

1-   حضور دراز مدت امريکا در افغانستان موجب مي شود که در پهلوي  خطر بنيادگرايي و تندروي اسلامي، خطر «پهن ساختن دموکراسي طراز امريکايي در منطقه» در چهارچوب طرح «آسياي ميانه بزرگ» دمکراتيک با هدف تعويض رژيم هاي پسا مارکسيسيتي نيمه توتاليتار آسياي ميانه با راه اندازي انقلابات رنگي نيز پيوسته بر فراز آسمان اين کشورها سايه افگن باشد و اين کشورها از ترس رخنه تندرويي و بنيادگرايي اسلامي و راه افتادن انقلابات رنگي به آسياي ميانه، هر چه بيشتر به سوي روسيه گرايش داشته باشند و ماندن در گستره نفوذ روسيه را بر خطر تندرويي اسلامي و دموکراسي طراز امريکايي  ترجيح بدهند. اين تمايل ناخواسته، آن هم در اوضاع ضعف استراتيژيک روسيه، براي مسکو چونان عطيه آسماني به شمار مي رود.

 

در اين زمينه، امضاي قرار داد همکاري هاي استراتيژيک ميان امريکا و افغانستان که موجب بي اعتماد شدن شديد کشورهاي منطقه به امريکا و افغانستان و ارزيابي افغانستان چونان يک کشور دربند و تخته خيز پرش هاي بعدي امريکا در منطقه گرديد، بزرگترين لغزش  استراتيژيک امريکايي ها به شمار مي رود که در کنار بي اعتماد شدن امريکا نزد کشورهاي آسياي ميانه، بزرگترين عامل بي ثباتي در افغانستان هم گرديد.

 

تداوم وضعيت ناگوار کنوني در افغانستان، کشورهاي آسياي ميانه را (با توجه به ترس فزاينده اين کشورها از پهنايابي تندروي و بنيادگرايي اسلامي) از همگرايي طبيعي با کشورهاي افغانستان، ايران و پاکستان و ديگر کشورهاي اسلامي باز داشته و در نتيجه از دستيابي به استقلال اقتصادي و سياسي بيشتر باز مانده و موجب اين مي گردد که اين کشورها بار ديگر به دامان پر مهر روس ها پناه ببرند و زيستن زير سايه چتر حمايت روسيه را از افتادن به روز سياه افغانستان و پاکستان ترجيح دهند. برآيند اين وضعيت اين است که کشورهاي يادشده کماکان در وابستگي اقتصادي و امنيتي از روسيه بسر ببرند که با اين کار، زمينه براي بازپسگيري مواضع از دست رفته روسيه در پي فروپاشي شوروي در آسياي ميانه فراهم گرديده و يکسره به سود آن کشور بينجامد.

از اين رو مي توان گفت که امريکا به رغم اين که به شدت خواهان کمرنگ شدن نقش روسيه در اين کشورها است، با لغزش هايي که در افغانستان و پاکستان نموده و سياست هاي نادرستي که در قبال ايران داشته است، ناخواسته به سود روسيه عمل نموده و به دست خود استراتيژي خود در آسياي ميانه را با شکست محتوم رو به رو گردانيده است.

2-   حضور دراز مدت امريکا در افغانستان، موجب آن مي شود که چين به جاي رقابت با روسيه به ويژه در آسياي ميانه، به همکاري با آن بپردازد و از امريکا فاصله بگيرد. اين تمايل با توجه به پرتنش شدن اوضاع در تبت و سين کيانک و افزايش حضور امريکا در منطقه و نياز چين به تسليحات پيشرفته، مواضع آن کشور را بيشتر به روسيه نزديک کند و موجب تقويت بيشتر سازمان شانگهاي گردد. در نتيجه، امريکا باز هم ناخواسته زمينه را براي شگوفايي بيشتر سازمان شانگهاي فراهم آورده است.

3-    اين حضور باعث آن مي گردد که ايران به محاصره افتاده از سوي امريکا، به گونه روز افزون از غرب و به ويژه از امريکا فاصله گرفته و به روسيه و چين نزديک شود و به شدت منافع امريکا در جزيره نماي عرب و حتا در امريکاي لاتين و افغانستان را به چالش بکشاند. روشن است از رويارويي بي پايان ايران با امريکا، تنها جانبي که سود فراوان و باد آورده  مي برد، روسيه است.

4-    حضور دراز مدت امريکا در افغانستان و ادامه جنگ فرسايشي اين کشور در برابر تندروان طالبان- اعم از افغاني و پاکستاني و افغاني که بيشتر پشتون تبار اند، مي تواند از سوي پشتون ها به عنوان جنگ امريکا با پشتون ها ارزيابي گردد و چونان تداوم نبردهاي انگليس و افغان در سده هاي نزدهم و نيمه نخست سده بيستم پرداز گردد. هرگاه چنين باشد که هست، اين کار به معناي پيروزي استراتيژيک روسيه در رسيدن به آرمان تاريخي آن کشور مبني بر «در دادن جنگ بي پايان فرسايشي ميان پشتون ها و انگليسي ها» در سده بيستم ارزيابي گردد که کنون در سيماي جنگ امريکا و انگليس با پشتون ها تبارز نموده است. به ويژه، بمباران هاي پيوسته در گستره قبايل مرزي پشتون، آتش انزجار و تنفر تاريخي آنان را در برابر انگليسي ها و همپيمانان امريکايي شان را تازه مي سازد.

5-   حضور دراز مدت امريکا در افغانستان و جنگ هاي پيوسته با پشتون ها  که مستلزم پشتيباني آن کشور از يک حکومت تبارگراي پشتون در افغانستان است، در نهايت باشندگان شمال افغانستان را که پيکره اصلي باشندگان کشور (بيش از شصت درصد) را مي سازند، با امريکا رو در رو قرار داده و آنان را بيشتر به روسيه نزديک مي سازد.

6-   پشتيباني پيوسته امريکا از يک دولت واپسگرا و ضد ملي در افغانستان، موجب فراخ تر شدن شگاف هاي ساختاري اجتماعي در اين کشور، بدترشدن وضعيت زندگاني مردم، دامنه يابي تنش ها و چالش هاي دروني و دورتر شدن مردم  از حکومت گرديده و کشور را تا مرز انفجار اجتماعي و انقلاب توده يي پيش مي برد که همه اين ها در نهايت موجب افزايش تنفر و انزجار مردم افغانستان از امريکا چونان حامي اين رژيم و نزديک تر شدن شان به روس ها مي گردد.

7-   حضور دراز مدت امريکا در افغانستان و نبردهاي بي پايان با تندروان عرب، در فرجام مي تواند چونان جنگ امريکا با اعراب و در کل با جهان اسلام همانند جنگ هاي صليبي ارزيابي گرديده، موجب دوري اعراب از امريکا و گرايش آن ها به روسيه گردد.

8-   حضور درازمدت امريکا در افغانستان و رويارويي هاي پيوسته اين کشور با پاکستان به منظور روي کار آوردن يک دولت وابسته به امريکا در اين کشور، در درازمدت مي تواند پاکستان را يکسره به دامان سازمان شانگهاي بيندازد و يا زمينه ساز فاجعه روي کار آمدن يک دولت تندرو مذهبي در اين کشور گردد.

9-   جنگ دراز مدت افغانستان مي تواند چونان يک اهرم فشار ديپلماتيک نيرومند از سوي روسيه و ديگر کشورهاي مخالف امريکا در برابر اين کشور  در عرصه بين المللي کاربرد داشته باشد.  

10-   حضور درازمدت امريکا در افغانستان هزينه هاي سنگين و کمرشکني دارد که ناگزير اقتصاد آن کشور را با چالش هايي رو به رو خواهد گردانيد. 

11-   حضور دراز مدت امريکا و ناتو در افغانستان چالش ها ميان اروپا و امريکا را از يک سو و رقابت ها ميان امريکا و انگليس را از سوي ديگر ژرف تر مي گرداند و در نهايت مي تواند ناتو را اگر با خطر فروپاشي رو به  رو نگرداند، دست کم سخت لرزان بسازد.

12-   حضور  امريکا در افغانستان و درگير شدن آن کشور در يک جنگ فرسايشي در افغانستان، به روسيه اين امکان را مي دهد که در ازاي همکاري با امريکا در زمينه رس رساني از راه گستره کشورهاي همسود، از پيوستن گرجستان و اوکرايين به ناتو جلوگيري نمايد و جلو رخنه امريکا را در اين گستره بگيرد و در بسا از مسايل ديگر جهاني اهرم فشار نيرومندي در برابر امريکا داشته باشد.

13-    حضور درازمدت امريکا در افغانستان، به عنوان يک درد سر سياسي، مي تواند پيوسته دولت هاي امريکا را در پهنه سياست داخلي  با چالش هايي رو به کند.

14-   با توجه به اين که شماري از اهداف استراتيژيک امريکا در منطقه دسترسي ناپذير اند، در سر انجام کار، ناکامي امريکا در رسيدن به اين اهداف، آن هم پس از صرف هزينه هاي بزرگ، مي تواند چونان پيروزي روس ها در مرحله تازه بازي بزرگ در منطقه ارزيابي گردد.

15-   درگير ماندن امريکا در افغانستان مي تواند به پيمانه بسياري زمينه مانور امريکا در ديگر نقاط جهان از جمله امريکاي جنوبي را محدود گرداند و زمينه را براي رخنه روسيه و چين در اين گستره فراهم بسازد.

16-   حضور درازمدت امریکا در افغانستان امریکا را در افغانستان مصروف نگه داشته و بخشی از انرژی آن را در این کشور درگیر می سازد. در این حال، روسیه می تواند فارغ بال در آسیای میانه، امریکای جنوبی، اروپا، خاور دور و دیگر گستره ها با صرف نیرو و سرمایه کم برنامه های خود را پیاده نماید.

 

در واقع، حضور نيروهاي امريکايي افغانستان را به ميدان کشاکش هاي جهاني و منطقه يي مبدل ساخته و اين گونه منافع ملي آن را با مخاطره روبرو مي سازد. از اين جا بر مي آيد که منافع افغانستان و امريکا با آن که در بعد داخلي و جهاني با منافع ملي افغانستان گره مي خورد، در بعد منطقه يي با آن در تعارض واقع مي شود. يعني امريکا از ديدگاه شماري از کارشناسان، در پي بهره گيري از افغانستان به عنوان تخته پرش و خيز است و دستيابي به اهداف بلند پروازانه استراتيژيک در چهارچوب آسياي ميانه بزرگ.

 

گفتني است که افغانستان با شوروي پيشين که اکنون روسيه وارث آن است، چندين قرار داد و معاهده داشت (از زمان امان الله خان تا زمان مجاهدان) که بر اساس اين معاهدات حق ندارد براي يک جانب سومي در خاک خود پايگاه نظامي عليه آن کشور بدهد. اين کار ناقض تماميت ارضي افغانستان و تعهدات بين المللي آن به عنوان يک کشور مستقل است. اين در حالي است که افغانستان اخيرا با امريکا قرار داد همکاري هاي استراتيژيک امضاء نموده است.

 

به باور بسیاری از کارشناسان، مرحله سوم بازي با برگ پشتون، انتقال «مساله پشتون» به شمال- به نوار استراتيژيک شمال، روي کار آوردن يک دولت دست نشانده و وابسته در پاکستان با متلاشي ساختن آي. اس. آي. و تلاش براي يافتن زبان مشترک با پشتون هاي پاکستان و افغانستان، ايجاد يک دولت کليت گرا (توتاليتر) پشتون در کابل و پشتونيزاسيون شمال براي کشانيدن مرز علمي از هندوکش به رود آمو (مبدل ساختن «مرز استراتيژيک» آمو به «مرز علمي») براي رخنه به آسياي ميانه– در یک سخن ایجاد یک اسراییل دیگر در منطقه بود که در کنار آن، اهداف گسترده ديگر استراتيژيک در نظر بود که با ناکامی رو به رو گردیده است.

 

بسياري از آگاهان بر آن اند که حمله امريکا بر طالبان در واقع در چهارچوب يک استراتيژي بزرگ صورت گرفت که هدف آن پر کردن خلاي پديد آمده در منطقه پش از فروپاشي شوروي پيشين و شکستن کمربند نامنهاد «جنوب» بود. شوروي ها کوشيده بودند در سال هاي پس از جنگ جهاني دوم کمربندي متشکل از کشورهاي هند، افغانستان، ايران، عراق ، سوريه، لبنان و مصر در منطقه حجاب عاجز خود به عنوان سپر دفاعي بکشند. تنها کشوري که از اين کمربند بيرون مانده بود، پاکستان بود.

 

اگر نيک بنگريم، اين کمربند از يک سو، منابع نفت و گاز درياي کسپين و آسياي ميانه و يورانيوم قزاقستان و ازبيکستان را از رخنه کشورهاي پيمان ناتو حفاظت مي کرد و از سوي ديگر، در خود کمربند دو کشور بسيار بزرگ نفت و گاز خيز چون ايران و عراق قرار داشت. سومين نکته اين که در صورت لزوم، با پرش از اين کمربند شوروي مي توانست به آساني کشورهاي نفت خيز خليج فارس چون عربستان سعودي، کويت، قطر، بحرين و امارات را زير فشار  بگيرد.

 

 استراتيژي شوروي اين بود که با کشانيدن پاکستان به اين کمربند و تحکيم روز افزون آن، در پهلوي جلوگيري از راهيابي چين به خليج فارس و درياي عمان، زمينه رخنه خود را در سراسر منطقه خليج فارس فراهم نمايد. بر عکس، استراتيژي امريکا پيوسته اين بود که اين کمربند را بشکناند و از هم بگسلاند و بدراند و از يک سو، سيطره خود را بر آن پهن نمايد و از سوي ديگر، زمينه رخنه خود را بر کشورهاي آسياي ميانه و قفقاز  هموار سازد.

 

اين است که پس از فروپاشي شوروي، امريکا در پي تسلط بر کشورهاي واقع در کمربند مي برآيد.

 

آنچه مربوط مي گردد، به افغانستان؛  به باور کارشناسان، امريکا استراتيژي خود را در قبال اين کشور در چند مرحله پياده نمود:

1-   بي ثبات ساختن اين کشور از راه دامن زدن به بنيادگرايي اسلامي در دوره ظاهرشاه  به کمک کشورهاي عربي و پاکستان

2-   بر انگيختن شوروي به مداخلات در امور افغانستان که در راستاي دست يازي به اقدامات پيشگيرانه و متقابل که منجر به روي کار آوردن داوود خان و سپس نظام دمکراتيک خلق گرديد.

3-   کشانيدن پاي شوروي در باتلاق يک جنگ فرسايشي در افغانستان  

4-   راه اندازي کارزار گسترده نظامي- سياسي در برابر شوروي و تقويت همه جانبه مجاهدان که منجر به جنگ هاي خانمانسوز سال هاي دهه هشتاد و سر انجام بازگشت سپاهيان شوروي از اين کشور گرديد.

5-   راه اندازي جنگ هاي فرسايشي «سوهاني» ميان گروه هاي مجاهدان به منظور از ميان بردن توان رزمي آنان و  راندن آنان از صحنه سياسي-  نظامي افغانستان

6-   روي کار آوردن طالبان به عنوان جاده صاف کن و کمک به آنان براي تسلط بر سرتاسر افغانستان و تصفيه و خلع سلاح مجاهدان

7-   حمله بر طالبان و واژگونسازي دولت آنان به بهانه همکاري با تروريزم بين المللي

8-   حضور روزافزون و گسترده نظامي در افغانستان و پهن ساختن پايگاه هاي استراتيژيک در اين کشور و زمينه سازي براي رخنه در کشورهاي آسياي ميانه و ديگر اهداف استراتيژيک

به هر رو، سیاست روسیه در افغانستان در سال های بر چند پایه استوار بوده است:

1-   در گیر ساختن تدریجی هر چه بیشتر امریکا در مرداب افغانستان

2-   نگه داشتن امریکا در یک وضعیت بین پیروزی و شکست و بیم و امید

3-   تقویت پشتونیسم در افغانستان و رو در رو قرار دادن امریکا و پاکستان و دولت تبارگرای کابل با باشندگان شمال.

4-   باج ستانی هر چه بیشتر از امریکای در بند در سایر پهنه ها به ویژه در تئاتر اروپا

به هر رو، اختلافات روسیه و امریکا که بخش بزرگ آن ارثیه بازمانده از دوران جنگ سرد است، عرصه بسیار گسترده جهانشمولی را در بر می گیرد که از رویایی های نظامی – استراتیژیک گرفته تا رقابت در پهنه امریکای لاتین، اروپا، آسیای جنوبی و آسیای میانه و خاور میانه را در بر می گیرد.

کنون بزرگترین چالش ها در روابط دو کشور همکاری های تنگاتنگ امریکا با گرجستان، پیشروی ناتو به شرق به سوی مرزهای روسیه، استقرار سامانه پدافند موشکی در پولند و جمهوری چک، سنگ اندازی امریکا در راهیابی روسیه به سازمان تجارت جهانی، گسترش نفوذ روسیه در امریکای جنوبی، بالا رفتن تراز همکاری های اقتصادی میان ترکیه و روسیه که کنون به سی میلیارد دالر می رسد و شاید در آینده نزدیک به مرز صد میلیارد دالر برسد، نگرانی امریکا از افزایش پیوسته وابستگی انرژیتیک اروپا به روسیه، حضور امریکا در افغانستان و عراق و تمایل امریکا به رخنه در آسیای میانه و قفقاز و در گرفتن دو باره مسابقات تسلیحاتی میان دو کشور و ... می باشد.

به هر رو، اخیرا امریکا با گشایش قونسلگری ها در مزار شریف و هرات و گسیل سپاهیان خود به شمال افغانستان و تبارز  قصد خود مبنی بر ساختن پایگاه های نظامی در شمال افغانستان به ویژه در مزار شریف و کندز، آشکارا روس ها به چالش فرا خوانده اند.

از دیدگاه دیپلماسی، گشایش قونسلگری های امریکا در شمال افغانستان مغایر منافع ملی افغانستان بوده است. چه در گذشته دولت های بالنسبه مستقل افغانستان در دوره های امان الله خان، نادر خان، ظاهر خان و داوود خان و نیز دولت های چپی افغانستان هرگز اجازه چنین کاری را نمی دادند و همین گونه به شوروی ها اجازه گشایش قونسلگری ها را در قندهار و جلال آباد نمی دادند. چنین کاری نهایت خامی امریکایی ها و نادانی و کوته بینی گردانندگان سیاست خارجی کشور و بی اطلاعی آن ها را از تاریخ دیپلماسی افغانستان می رساند. طرفه این که سفارت امریکا در کابل تا یک سال پیش بخش قونسلی نداشت و تا جایی که روشن است، نمایندگی های قونسولی آن در کشور در مزار و هرات هم برای کسی ویزا نمی دهد. حال این که امریکایی ها برای چه قونسلگری های خود را در مزار شریف و هرات گشوده اند، پرسشی است که تا کنون پاسخی برای آن نداریم.

همچنین طرح گریز نیروهای امریکایی از جنوب پشتون نشین و استقرار پایگاه های آن ها در شمال، کشور را با مخاطرات مرگباری  رو به رو می گرداند. چه، جنوب به «چراگاه» و «پناهگاه» تروریزم و کارگاه مواد مخدر مبدل گردیده و شمال بیخی نا آرام خواهد گردید و بحران به شمال انتقال خواهد یافت. کما این که اکمالات نیروهای امریکایی و رس رسانی برای آن ها با دشواری بزرگی رو به رو شده و امریکا را گروگان روسیه خواهد گردانید. به ویژه هرگاه موضوع رساندن مواد نفتی را به شمال که در انحصار روسیه و متحدان آن در آسیای میانه در نظر بگیریم.  

یکی از درد سرهای بزرگ روسیه با امریکا در پیوند با مساله افغانستان، مشکل مواد مخدر است. روسیه امریکا را متهم می کند که یک جنگ تمام عیار تریاک را در برابر این کشور از افغانستان به راه انداخته است. روسیه بزرگترین قربانی مواد مخدر افغانستان است. بخش بزرگ هیرویین تولید شده در افغانستان به روسیه سرازیر می شود. این کار باعث می گردد تا سالانه میلیاردها دالر از روسیه خارج شود. شمار تلفات جانی مواد مخدر در روسیه سالانه به 30000 نفر می رسد که بیشتر آن ها را جوانان تشکیل می دهند.

روسیه پیوسته امریکا را به خاطر افزایش لگام گسیخته تولید مواد مخدر در افغانستانی که بیش از 150000 هزار سپاهی ناتو و ده ها هزار نفر غیر نظامی آن استقرار دارند، به باد نکوهش و سرزنش می گیرد. در این حال، این فاکت که درصدی بالای مواد مخدر در ولایات قندهار و هلمند که بخش بزرگ سپاهیان امریکایی و انگلیسی در آن مستقر هستند، تولید می گردد، خود گویای حرف های بسیاری است.

 در یک سخن، رویارویی ها روسیه و امریکا در افغانستان و منطقه مادامی که کانسپت گلوبالی برای امنیت جهانی تدوین نگردیده و دو کشور بر سر گستره منافع و تقسیم عادلانه منابع انرژی به توافق نسبی دست نیافند، کماکان ادامه خواهد یافت و پسلگد آن بر پیکر بیمار افغانستان وارد خواهد آمد.

 

تیرگی روابط امریکا با پاکستان و تاثیرات منفی آن بر افغانستان:

دید پاکستان به افغانستان (از دیدگاه نظامیان و سیاستمدران پاکستانی) یک دید استراتیژیک است که بیشتر در رویارویی سنتی هند و پاکستان ریشه دارد. پاکستان که در یک جبهه با هند در رویارویی شدید است و در برابر آن به شدت همه به لحاظ جغرافیایی و سرزمینی و هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ نظامی و جیو استراتیژیک احساس ضعف می نماید؛ به هیچ رو نمی خواهد از دو سو، زیر فشار گاز انبری قرار بگیرد. از همین رو است که هرگز حاکمیت یک دولت ناسیونالیست پشتون را در کابل که از حمایت ابر قدرت ها ( در گذشته شوروی و کنون امریکا) برخوردار و دعوی سه چهارم خاک پاکستان را داشته باشد، بر نمی تابد.

 

در این حال، تندروان پاکستانی- اعم از نظامی و مذهبی، پیوسته افغانستان را به آن متهم می نمایند که با هندوها همدست شده و با کشور همسایه و برادر خود دشمنی می ورزد و بر سه چهارم خاک آن ادعای بی جای ارضی دارد و در پی نابودی پاکستان است. در این حال، بر سر همین قمار خطرناک، استقلال و تمامیت ارضی و آبروی خود را در گرو گذاشته و منطقه و در کل جهان اسلام را با خطرات فاجعه باری رو به رو گردانیده است.

 

باری، ابر قدرت کمونیستی  شوروی را به جان پاکستان آورد که پاکستان با دادن قربانی ها و تقبل رنج های فراوان توانست برنامه های آن را با ناکامی رو به رو سازد. گذشته از آن، کشور خود را در راه رسیدن به سراب «سرزمین های از دست رفته» ویران ساخته، یک میلیون از باشندگان خود در این بازی کودکانه به کشتن داده و نزدیک به دو میلیون دیگر را زخمی و معلول و معیوب و بی خانمان و بیش از پنج میلیون نفر را آواره و در به در گردانید که بیشترین بار این خبط افغان ها را پاکستان به دوش کشید. 

 

  و این بار هم امریکا و انگلیس و اسراییل را با عین هدف شوم آورده است. در این حال، برای پاکستان راه دیگری نمی ماند جز این که با همه توان و نیرو و امکانات از خود دفاع نماید و برای بقا و پایداری و تمامیت ارضی خود دفاع نماید.

 

در پشت پرده این طرز دید محافل تند رو نظامی و مذهبی پاکستان، به رغم آن که حقایقی تلخی نهفته است، اهداف شیطانی و دیده درایانه نیز آشکارا دیده می شود.

 

این درست است که دولتمردان بی تجربه و نا آگاه افغانستان در دست کم شش دهه اخیر آله دست بیگانگان از جمله شوروی، هند، امریکا، انگلیس و اعراب و سر انجام هم اسراییل بوده اند و پیوسته کوشیده اند با پاکستان از در دشمنی و همچشمی بی جا و نابخشودنی پیش بیایند و پیوسته به دست آن کشور بهانه و دستاویز مداخله بدهند. مگر، از سوی دیگر، پاکستان هم با سوء استفاده از سیاست های نابخردانه رهبران افغانستان لمحه یی از مداخله و دست اندازی در امور افغانستان و کار در راستای مبدل ساختن این کشور به یکی صوبه های خود غافل نبوده اند.

 

پاکستان برای دستیابی به این اهداف شوم خود، از هیچ جنایتی در افغانستان رو گردانی ننموده و بی تردید گناه بخش بزرگی از تباهی هایی که در کشور رخ داده است، را بر دوش می کشد.   

راه حل منطقی از این تنگنا، روشن است پایان بخشیدن به مساله نام نهاد «خط دیورند» از سوی افغانستان در عوض تعهد پاکستان مبنی بر عدم مداخله در امور افغانستان و پایان بخشیدن به پشتیبانی از تند رویی و بنیادگرایی اسلامی است. این هنگامی میسر است که یک دولت مستقل ملی و واقعگرا در کابل روی کار بیایید که به راستی به این مهم باور داشته باشد.

افغانستان؛ پاکستان را با همین مرزهای شناخته شده بین المللی به رسیمت شناخته است. پاکستان هم، افغانستان را با هیمن مرزهای کنونی به رسمیت شناخته است. همه کشورهای جهان، هم پاکستان و هم افغانستان را با همین مرزهای بین المللی به رسمیت شناخته اند. از این رو، هیچگونه ادعای مرزی افغانستان بر پاکستان؛ حال چه رسد به راه انداختن دعوی بر سر سه چهارم خاک آن کشور نه تنها منطقی نیست، و از هیچ پایه و شالوده حقوقی و برخوردار نیست، بل حتا مطرح کردن آن هم راهی به دهی نمی برند. این سمفونی گوش خراش در هیچ جای جهان شنونده ندارد.

بایسته است به این موضوع زیانبار در کنفرانسی بین المللی زیر سرپرستی سازمان ملل نقطه پایان گذاشته شود. تاریخ یک بار دیگر درستی سخنان ارزشمند داکتر موسی شفیق- صدر اعظم فقید افغانستان را تایید می کند که زمانی گفته بود: «ما نباید افغانستان را قربانی پشتونستان نماییم.».

 

 تعارض منافع امريکا و پاکستان در افغانستان:

 يکي از پارادکس هاي جنگ امريکا در برابر تروريزم بين المللي اين است که اين کشور از يک سو با پاکستان در اين زمينه اتحاد استراتيژيک دارد- اتحادي که الترناتيف ندارد. چون بنا به هر دليلي که راه هاي شمال به روي نيروهاي ائتلاف بين المللي بسته شود، راه ديگري جز پاکستان به افغانستان نمي ماند[7] مگر، از سوي ديگر، منافع پاکستان و امريکا در افغانستان با هم در تقابل و تعارض و تناقض قرار مي گيرد. چون امریکا در نه سال گذشته مشی استقرار یک دولت تبارگرای اولتراناسیونالیست پشتون را در کابل پیش گرفته بود که به ناکامی انجامید. از همين رو است که امريکا ناگزير است در چنين بستر ناهمواري در محور افغانستان عمل کند. در اين جا به بررسي اين تعارض و تقابل و تناقض مي پردازيم.

 

کنفدراسيون افغانستان+ پاکستان:

در پاکستان، حلقه هايي در ميان گردانندگان آن کشور به جاي پايان بخشيدن به  بحران افغانستان و تقويت همگرايي و همپيوندي طبيعي اقتصادي، فرهنگي و سياسي با افغانستان و ايران و گسترش پيوندهاي همه جانبه با کشورهاي آسياي ميانه، با انديشه تشکيل نوعي کنفدراسيون ميان افغانستان و پاکستان و يا مسلط ساختن يک دولت دست نشانده در افغانستان که در واقع به معناي تسلط آن کشور بر افغانستان است، برآمد دارند.

 

اين انديشه، دنباله انديشه استراتيژيک جنرال ضياء است که در پي ايجاد يک امپراتوري بزرگ اسلامي در منطقه بود. جنرال يوسف در کتاب «تله خرس» اين انديشه جنرال ضياء را اين گونه پرداز مي نمايد: «به باور ماموران بلندپايه امريکايي، جنرال ضياء خواب يک اردوگاه نيرومند اسلامي متشکل از ايران، افغانستان و پاکستان را در سر مي پرورانيد که در آينده بتواند جمهوري هاي ازبيکستان، ترکمنستان و تاجيکستان شوروي را نيز ضم گرداند. نزد وزارت خارجه امريکا، چنين يک منطقه وسيع به روي نقشه با رنگ سبز نسبت به افغانستان داراي رنگ سرخ بارها ترسناکتر تلقي مي گرديد».

به پندار بسياري از آگاهان و تحليلگران، اين انديشه پان اسلاميستي از ريشه پندارگرايانه بود. با آن هم، در همين رهرو، شماري از استراتيژست هاي پاکستان از جمله جنرال نصر الله بابر- وزير پيشين کشور و جنرال حميدگل- رييس پيشين آي اس آي، در پي انديشه تشکيل کنفدراسيون افغانستان+پاکستان يا دست کم روي کار آوردن يک دولت دست نشانده در افغانستان برآمدند.

 

در ظاهر، پايه استراتيژيک اين طرح اين است که با ايجاد يک کشور بزرگ از يک سو در برابر هند به عنوان يک کشور همتراز ايستاد و از سوي ديگر، پاکستان را به تخته پرش مناسبي براي نفوذ در آسياي ميانه مبدل ساخت و از سويي هم در برابر ايران و چين به «چهره آرايي» دست يازيد و اين گونه، توازن استراتيژيکي را به ميان آورد که از يک سو براي امريکا و انگليس پذيرا باشد و از سويي ديگر براي اعراب و غرب براي رويارويي با ايران وسوسه انگيز و بتواند هر چه بيشتر اعراب و غرب را در دادن کمک هاي مالي به پاکستان ترغيب کند. همچنان راهيابي پاکستان را به خاستگاه هاي بزرگ نفت و گاز و يورانيوم و بازارهاي آسياي ميانه تامين نمايد. اين استراتيژي در واقع سر آغاز مرحله يي تازه يي در سمتگيري پيشامدها در منطقه گرديد.

 

هر چه هست، «دخالت ارتش پاکستان در بحران افغانستان تابع يک نگرش تاريخي- استراتيژيک به افغانستان است. از ديدگاه نظاميان پاکستان، افغانستان به چند دليل داراي نقشي تعيين کننده در استراتيژي هاي  پاکستان است:

نخست، بدان دليل که پاکستان در برابر هند از ضعف جغرافيايي و آنچه که محافل نظامي آن را «فقدان عمق استراتيژيک» مي نامند، رنج مي برد و استقرار  يک دولت دست نشانده در کابل و در واقع اشغال غير رسمي اين کشور، مي تواند به رفع نسبي اين ضعف کمک کند.

 

اين ضعف جغرافيايي از آن جا ناشي مي شود که ارتش پاکستان افزون بر ضعف تسليحاتي و انساني در برابر ارتش هند، به لحاظ موقعيت جغرافيايي نيز داراي يک مرزبندي نامتناسب بوده و به اصطلاح با ناهماهنگي سرزميني و مرزها رو به رو است. نگاهي به موقعيت جغرافيايي پاکستان نشان مي دهد که اين کشور نه تنها به لحاظ مرزهاي آبي و دريايي به شدت در مقابل هند به عنوان بزرگترين دشمن خود آسيب پذير است، بلکه در مرزهاي خاوري خود نيز در برابر هند از يک موقعيت نامتناسب به لحاظ نظامي رنج مي برد و فاقد عمق استراتيژيک و گستردگي زميني مي باشد.

 

از ديدگاه نظاميان پاکستان، اشغال غير رسمي افغانستان و استقرار يک دولت دست نشانده در کابل مي تواند تا حدودي اين نقيصه را برطرف کرده و به ارتش پاکستان کمک کند تا هنگام وقوع يک جنگ احتمالي با هند از مزاياي استقرار چنين دولتي در  افغانستان بهره جويد.

 

به طور کلي، تشکيل دولت تحت الحمايه در کابل و تقويت عمق استراتيژيک پاکستان در برابر هند در کنار حل مساله پشتونستان، سه هدف عمده سياسي و امنيتي اين کشور در قبال بحران افغانستان به شمار مي رود».[8]

 

هر چه باشد، اين گونه سياست بلندپروازانه در درازمدت و در گام نخست در اثر واکنش روسيه، هند و ايران، دامنه يابي تنش هاي تباري در افغانستان در سر انجام فروپاشي پاکستان و نابودي اين کشور خواهد گرديد. اين کار تعامل زنجيره يي را به دنبال خواهد داشت که پيامدهاي آن بسيار ترسناک است.

 

هر گونه اتحاد استراتيژيک دو جانبه ميان افغانستان و پاکستان بدون اشتراک ايران که مورد حمايت اعراب و غرب و ضد روسيه و هند باشد، نه تنها به سود دو کشور نخواهد بود، بل سر انجام هر دو کشور را در معرض خطرهاي بزرگي چون تباهي و فروپاشي حتمي قرار خواهد داد. اين کار، در گام نخست، مسابقات تسليحاتي را در منطقه به گونه بي سابقه دامن خواهد زد و هزينه نظامي پاکستان را دست کم چند بار بيشتر خواهد ساخت که اين کار منجر به انفجار اقتصادي در پاکستان که بي آن هم در آستانه ورشکستگي قرار دارد، خواهد گرديد.

 

پاکستان بزرگي که در محاصره دريايي از کشورهاي نيرومند از جمله سه قدرت اتمي قرار خواهد گرفت، روشن نيست چگونه اين بار را به پشت خواهد کشيد؟ اين گونه اتحاد استراتيژيک چه تشکيل کنفدراسيون باشد، چه استقرار يک دولت دست نشانده در افغانستان، بنا به سنجش هاي کارشناسان وضعيت استراتيژيک پاکستان را لرزان تر خواهد گردانيد. زيرا با رنگ باختن تندرويي هاي مذهبي و پاگيري انديشه هاي ناسيوناليستي در ميان قبايل پشتون و بلوچ در دو دهه آينده هنگامي که شمار پشتون ها در کنفدراسيون نزديک به پنجاه ميليون نفر برسد، تعاملات زنجيره يي بس خطرناکي را به دنبال خواهد داشت که سيماي منطقه را از ريشه تغيير داده و تنش هاي فراواني را به همراه خواهد آورد.

 

روی هم رفته، نگاه پاکستان به افغانستان از زیر داربست دشمنی آن کشور با هند افگنده می شود. هند، درست مانند شوروی پیشین در روی کار بودن یک دولت تند رو پشتون در کابل که بر پاکستان ادعای مرزی داشته باشد و یا حد اقل بر سر گستره قبایل پشتون با آن کشور مخالفت پیوسته داشته باشد، ذینفع است. در مقابل، پاکستان پیوسته در پی آن است تا یک دولت تند رو اسلامگرای وابسته به خود را در کابل داشته باشد.

 

از سوی دیگر، در هر گونه تحول اوضاع نیروهای تند رو اسلامی به سود پاکستان اند. چه از یک سو در برابر هند از پاکستان دفاع می نمایند و از سوی دیگر پیوسته استراتیژی های پاکستان را در افغانستان پیاده می سازند و از تحکیم یافتن پایه های یک دولت تند رو ناسیونالیست پشتون در افغانستان جلوگیری می نمایند. از این رو، نه تنها به سود پاکستان نیست که در برابر همچو نیروهایی مبارزه ننماید، بل برعکس در تقویت آن ذینفع است.[9]

 

دلايل مخالفت امريکا با کنفدراسيون افغانستان- پاکستان:

کنون بر مي گرديم به اين پرسش که مخالفت امريکا با کنفدراسيون پاکستان و افغانستان و تشکيل يک دولت بزرگ پاکستان بر سر چه است؟

1-  خطر افتادن اين کنفدراسيون به دست تندروان مسلمان در صورت بر سر کار آمدن يک دولت اسلامگراي تندرو در پاکستان که احتمال آن در پاکستان بسيار است و در صورت ايجاد کنفدراسيون از اين هم بيشتر مي شود. اين کار، در گام نخست منافع حياتي امريکا را در جزيره نماي عرب با خطر مرگباري روبه رو مي گرداند.

2-  کنترل پاکستان بر هيرويين افغانستان که منبع درآمد خوبي براي آن کشور گرديده و آن را بي نياز از کمک هاي امريکا خواهد گردانيد.

3-  خطر نفوذ چين در کنفدراسيون و افتادن آن به دست آن کشور که راهيابي آن را به گنجينه هاي نفتي خليج فارس محتوم خواهد گردانيد.

4-  گسترش بي رويه بنيادگرايي، تندروي و تروريزم در سراسر جهان و فراهم شدن عمق استراتيژيک براي تروريزم بين المللي

5-   از دست رفتن امکان پهن ساختن پايگاه هاي استراتيژيک در خاک افغانستان

6-   از دست رفتن امکان محاصره ايران و چين

7-   از دست رفتن امکان دستيابي به گنجينه هاي يورانيوم و نفت و گاز آسياي ميانه

8-   کاهش تاثير امريکا بر خود پاکستان

9-   ايجاد يک دولت نيرومند اسلامي که چونان پشتيبان کشورهاي عربي در برابر اسراييل برآمد خواهد نمود.

10-  برهم خوردن طرح هاي استراتيژيک آسياي ميانه و خاور ميانه بزرگ، کاهش تاثير امريکا با آسياي ميانه  و افزايش يافتن تاثير روسيه و چين در اين منطقه

 

روشن است همه اين مسايل بايد در تحولات سياسي و امنيتي منطقه از جمله در بازي با کارت طالبان به سنجش گرفته شود.

 

روشن است افغانستان به عنوان كشوري كه در خط نخست جبهه در همسايگي يكي از بزرگترين ذخاير يورانيم جهان – قزاقستان (که هفده درصد ذخاير تثبيت شده جهاني را دارد) و ازبيکستان (که چهار درصد ذخاير تثبيت شده جهان را دارد)، و در همسايگي دو حوزه بزرگ انرژيتيك خليج فارس و كسپين (خزر) واقع است، بيش از هر كشور ديگري آسيب پذيرتر است. از همين رو، انتظار مي رود كه اوضاع در آن به وخامت بگرايد.

 

هر چه است، انديشه «سيندرم پشتونستان» يعني به هم پيوستن بخش هاي پشتون نشين پاکستان و افغانستان به گونه دراماتيکي باژگونه از ديورند به آمو  سرايت نموده است. هرگاه به هر دليلي، چه با تجزيه پاکستان ( که به رغم اين که از ديدگاه تيوريک امکان آن مي رود مگر در عمل با توجه به اين که به سود هيچ يک از قدرت هاي بزرگ جهاني و در گام نخست امريکا[10] و کشور هاي منطقه از جمله هند و  افغانستان نيست) و چه با ايجاد کنفدراسيون ميان افغانستان و پاکستان ( که به همين پيمانه ناممکن مي باشد و به سود هيچ يک از قدرت هاي بزرگ و کشورهاي منطقه نيست)، پشتون هاي دو سوي خط ديورند با هم بپيوندند، ايجاد دولت پشتونستان و به هم پيوستن ازبيک ها، تاجيک ها و ازبيک هاي افغانستان با همتباران شان در آن سوي رود آمو امري اجتناب ناپذير و محتوم خواهد بود. چه، پيوستن پشتون هاي دو سوي خط ديورند به هم، تعادل و توازن  نسبي تباري در افغانستان را بر هم زده و زمينه ساز پديدآيي تحولات پيش بيني ناپذير شايد هم بس خونبار خواهد بود.   

 

از اين رو، بايسته است، سياستبازان بحث تلخ و ناگوار خط استعماري ديورند و «سرزمين هاي از دست رفته» را که يک بحث بسيار حساس و پيچيده تاريخي، حقوقي و سياسي است و در اوضاع جيوپوليتيکي سده نزدهم که از ريشه از واقعيات جيوپوليتيکي موجود تفاوت داشتند، بر ما تحميل شدند و سر دادن شعارهاي تجزيه پاکستان و ايجاد «افغانستان بزرگ» را که دردمندانه امروز بسي پيچيده تر از گذشته گرديده و ابعاد گسترده تر و خطرناکي به خود گرفته است، در اوضاع و احوال آشفته کنوني شکيبايي پيشه نموده و موضوع را براي سياست شناسان و کارشناسان مسايل سياسي[11] واگذار نموده و با پيشگيري رفتارهاي پراگماتيک در چهارچوب واقعيت هاي جيوپوليتيک کنوني عمل نمايند و ديگر بهانه يي براي محافل تندرو پاکستاني براي مداخلات آشکار بيشتر در کشور ما به دست ندهند.[12]   

 

همان گونه که در کتاب «افغانستان به کجا مي رود؟»، به تفصيل مطرح کرده ام، تنها راه حل آبرومندانه و خرد ورزانه و دادگرانه مسايل پيچيده يي چون خط ديورند، راهيافت همگرايي و همپيوندي منطقه يي است که يک راهيافت نرم ابزاري است. اين گونه مسايل را نمي توان و نيازي هم نيست که با روش هاي خونبار سخت ابزاري حل کرد.

 

آنچه که از تکرار آن خسته نمي شوم يادآوري اين نکته است که به باور بسياري از کارشناسان، خطر تجزيه و فروپاشي افغانستان امروز بيش از هر زماني بالا است. براي نمونه؛ در گزارش جديد انستيتوت اتنوگرافي، مهاجرت و توسعه منطقه يي روسيه زير نام «راه به سوي صلح و تفاهم در افغانستان مي خوانيم:

«تراز رويارويي تباري در افغانستان امروزي چنين است که حفظ افغانستان واحد عملا ناممکن است[13]... در صورت تضعيف آتيه دولت در افغانستان، بايسته است تقسيم افغانستان به دو کشور شمالي و جنوبي را در مرزهاي بود و باش جوامع گوناگون تباري در نظر داشت».[14]

 

شايد کمتر کسي از پژوهشگران و کارشناسان مسايل افغانستان نقشه چاپ شده جغرافياي سياسي آينده منطقه را که در مقاله «مرزهاي خونين» رالف پيترس- دانشمند امريکايي بازتاب يافته است، نديده باشد. انديشه اصلي رالف پيترسن اين است که منشاي همه تنش هاي منطقه يي را در خط کشي هاي استعماري و واحدهاي سياسي کنوني که در آن اقوام و اتنيک ها چند پارچه شده و در چهاچوب کشورهاي جداگانه به سر مي برند، مي بيند و براي حل آن  بازنگري در مرزهاي کنوني و ايجاد واحدهاي سياسي جديد را مبتني بر همپيوستگي تباري و آييني باشندگان منطقه را پيشنهاد مي کند.

 

هر چند از ديدگاه تيوريک انديشه او درست است. مگر، در اوضاع و احوال کنوني، هر گونه بازنگري در مرزها کار بس دشوار و خطرناک و آبستن رويدادهاي دراماتيک است که دشوار است پيامدهاي آن را پيش بيني کرد. از همين رو، با توجه به جدي بودن اين خطر، بايسته است با تمام نيرو بکوشيم از تحول دراماتيک اوضاع در اين راستا جلوگيري کنيم و توجه خود را گستره جغرافياي سياسي کنوني منطقه متمرکز سازيم.   

 

در پهلوی اختلاف امریکا و پاکستان بر سر مسایل افغانستان، بمباران و موشکباران گستره مرزی پاکستان از سوی هواپیماهای بی سرنشین امریکایی و فشار امریکا برای پویا تر شدن نیروهای پاکستانی در زمینه سرکوب تند روان مخالف امریکا در مناطق پشتون نشین به یک درد سر واقعی برای دولتمردان پاکستانی مبدل گردیده است.

 

نیچیتایلو- کارشناس روسی در مقاله «کراچی: پناهگاه طالبان و القاعده» می نگارد: یکی از مشکلات پاکستان این است که در اثر عملیات های نظامی شمار بسیاری از باشندگان خیبر پشتونخواه و مناطق قبیله یی به دیگر شهر های پاکستان می روند و سرازیر می شوند  و همراه با آن جنگجویان تحریک طالبان نیز رخنه می نمایند. این کار می تواند اوضاع را در سراسر پاکستان به ویژه در شهر 18 میلیونی کراچی که 25 درصد در آمد ملی و دو سوم ارز کشور را تامین می کند، تیره بسازد به ویژه این که در این شهر رویارویی های مذهبی و تباری و زبانی بسیار بالا است. در کراچی همین اکنون 3.5 میلیون پشتون بود و باش دارند. پنهان شدن طالبان که بخش اصلی قاچاق مواد مخدر را در دست دارند کار سازمان های اطلاعاتی را در کشور دشوار می سازد.

 

بنا به برخی از ارزیابی ها در کراچی نزدیک به 5000 رزمنده از گروه های رنگارنگ اسلامی بود و باش دارند. مانند: حرکت المجاهدون، لشکر جنگوی، حرکت الاجهاد الاسلام، سپاه صحابه، تحریک خلافت، جیش محمد، لشکر طیبه و تحریک طالبان پاکستان.

 

در این رابطه شمار عملیات دهشت افگنی در کراچی رو به افزطایش است. حمله به بانک ها بسته شدن فروشگاه های موزیکال، شعار های زنده باد طالبان و طالبان خوش آمدید! دیده می شود. در کراچی3000 مدرسه فعال است. مشهور ترین آن ها بینوری، جمعیت الرشید، احسان آباد، جمعیت اشرف المدارس، جمعیت انور القرآن، خالد بن ولید، دارالعلوم رحمانیه...این مدارس با القاعده روابط تنگاتنگی دارند و سرباز گیری می کنند. در برنامه درسی این مدارس دیدن دوره پراتیک جنگی در افغانستان نیز شامل است.

 

پارادکس دیگر این است که با بالا گیری عملیات نظامی در برابر طالبان در گستره قبایل اوضاع تیره شده و حملات بر کاروان های تدارکاتی ناتو  به افغانستان بالا می رود که تلفات و ضایعاتی به همراه دارد.  ن.آ.  زامارایوا  در مقاله «امکان عملیات نظامی امریکا در خاک پاکستان» در این باره به بررسی پرداخته است. در این پیوند دبیر کل حزب جمعیت علمای اسلام سناتور عبدالغفار حیدری اعلام نمود: «تهدید امریکا به حمله به خاک پاکستان بسیار جدی است چیزی که حکومت داران ما را مجبور می سازد که چشم های خود را باز نمایند. در این رابطه حزب جمعیت خواست بس رادیکال از دولت بخواهد: نخست، مشی سیاست خارجی کشور را بیخی تغییر بدهند. و همه انواع مناسبات با امریکا را برهم بزنند.

 

دو دیگر، این که بی درنگ ترانزیت بارهای ناتو به سوی افغانستان را از طریق خاک پاکستان پایان بدهند.

سه دیگر، چون پاکستان زیر تهدید قرارر دارد، ارتش ما باید به تهدیدات امریکا پاسخ بگوید و «همه مردم پاکستان زندگی خود را فدای امنیت و تمامیت ارضی کشور  شان نمایند».

 

یکی از بزرگترین خطرات برای امریکا افزایش نیروهای امریکایی ستیز در کشور است: که بیشتر در ایالت خیبر پشتونخواه و اداره فدرال اداری قبایل (فتا) بود و باش دارند. مگر، در این اواخر حتا به دیگر مناطق هم رخنه نموده اند. به گزارش روزنامه داون  تاریخی 17.10.2009  پویایی جنبش طالبان پنجاب گسترده است. روند طالبانیزاسیون تهدید بالقوه یی برای دیگر نواحی کشور است.

 

با توجه به همه این مسایل، به گفته یکی از کارشناسان روسی، می توان نتیجه گیری کرد که: امریکایی ها موفق نشده اند مساله اصلی را حل کنند: همراه با متحدان افغانی و پاکستانی خود اپارات موثر موثر کنترل عبور و مرور از مرز را ایجاد نمایند و سازماندهی اقدامات هماهنگ باهمی در نواحی مرزی. یعنی نتوانسته اند پایگاه اصلی طالبان را نابود کنند. و زیر ساخت های تعامل شورشیان را در کشور را بدون دستیابی به این هدف همه تعرضات سپاهیان امریکایی به پیمانه بزرگی چیز دیگری از «نمایش قدرت» نخواهد بود.

 

بر گردیم به استراتیژی امریکا در قبال پاکستان. به باور شماری از کارشناسان، مشی امریکا در نه سال گذشته پیوسته این بوده است که بتواند پاکستان را متقاعد به کوتاه آمدن در برابر استراتیژی این کشور (که مغایر با استراتیژی پاکستان است)، یعنی ایجاد یک اسراییل دیگر در سیمای دولت اولتراناسیونالیست حاکم بر کابل نماید. در این راستا، تغییر رهبری در دولت پاکستان، زمینه سازی برای نابود ساختن سازمان اطلاعات و امنیت این کشور و در یک سخن روی کار  آوردن یک دولت دست نشانده در پاکستان بوده است که به ناکامی انجامیده است. بزرگترین ضربه را در زمینه بر استراتیژی امریکا کشته شدن بانو بی نظیر بوتو زد که روزنامه های لندن مرگ وی را چونان «مرگ دمکراسی» در پاکستان برجسته ساختند. 

 

مصاحبه سپهبد حمید گل در شماره اول جون اشپیگل بارز ترین نماد این اختلافات است. در مصاحبه حمید گل هیچ نشانه یی از احتمال گرایش های مسالمت جویانه وجود نداشت. وضعیت افغانستان در حوزه امنیت، بیش از هر زمان دیگر علیه دولت این کشور و جامعه بین الملل می باشد.

 

آخرین حرف هم سخنان زرداری در لندن بود که بی پرده اظهار داشت که دولت افغانستان (در واقع جامعه جهانی– امریکا) در مبارزه با دهشت افگنی شکست خورده است. چیزی که بی درنگ از سوی وحید عمر سخنگوی کرزی رد شد.

 

صرف نظر از همه این ها، افشای نزدیک به 92000 سند محرم از بایگانی های جنگ افغانستان، روابط  امریکا و پاکستان را زبر داربستی از پرسش های گوناگون کشانید. تا جایی که آغاز به بستن اتهام بر یک دیگر نمودند.

 

در یک سخن، کشاکش های روز افزون امریکا با پاکستان که بیشتر در بازی با کارت پشتون خلاصه می گردد (امریکا با کارت اولتراناسیونالیسم پشتون و پاکستان با تند روی و بنیادگرایی اسلامی که در سیمای جنگجویان پشتون تبارز می نماید)، در کنار کشاکش های سنتی هند و پاکستان در افغانستان، یکی از عوامل  زمینه ساز برای بی ثباتی و ناآرامی در کشور است.

 

مشکل اصلی در این است که امریکا در نه سال گذشته می خواسته است از عامل پشتون چونان یک تیغ دو سر بهره گیری نماید. یعنی از یک سو، با نزدیک ساختن طالبان و اولتراناسیونالیست های پشتون کابل، پاکستان را پیوسته زیر فشار و کنترل داشته باشد و از سوی دیگر، با ایجاد نیروهای مسلح اجیر زیر فرمان پشتون ها بتواند افغانستان را کنترل نماید. و در عین حال از این ارتش بزرگ در صورت نیاز در آینده ها با تسلیح آن ایران و آسیای میانه را مهار نماید.

 

در مقابل پاکستان توانسته است با داغ نگه داشتن تنور تند روی و بنیاد گرایی اسلامی در برابر بازی پشتونی واشنگتن مقابله و آن را خنثی نماید.

 

راه برونرفت از این بن بست، اعاده حیثیت بیطرفی افغانستان، تشکیل یک دولت فرا گیر ملی در کابل به جای دولت اولتراناسیونالیست کنونی است. البته، مشکلی در این نخواهد بود که در راس چنین دولتی یک پشتون آگاه، روشنفکر و بیطرف قرار گیرد. روشن است در چنین دولتی پشتون ها می توانند نزدیک به 35 درصد قدرت را با توجه به این که بزرگترین گروه تباری در کشور هستند، در دست داشته باشند. متفاوت از حالت کنونی که تقریبا همه قدرت را در دست دارند و مشارکت سایر باشندگان کشور که 65 درصد باشندگان را تشکیل می دهند، صوری و نمایشی است. به ویژه در تصمیم گیری ها و سیاستگذاری ها نقش چندانی ندازرند.

 

مساله محوری در چنین دولتی، باید پایان دادن به مساله خط دیورند- این میراث شوم امپریالیسم انگلیس و در نتیجه گرفتن هر گونه بهانه از دست نظامیگران و تندروان مسلمان پاکستان باشد.

 

بزرگترین راهبرد و محوری ترین هدف دیپلماسی افغانستان مبدل ساختن کشور از عرصه کشاکش های جهانی به همکاری های بین المللی یعنی تبدیل چالش ها به فرصت ها است. دردمندانه، دستگاه دیپلماسی ما در این عرصه اساسی در سی سال گذشته ناکام بوده است. دلیل اصلی آن هم بهره گیری ابزاری از افغانستان از سوی ابرقدرت ها در بازی با برگ پشتونستان و واکنش پاکستان در برابر آن با بازی با برگ بنیادگرایی و تندرویی اسلامی و ناتوانی دستگاه رهبری و دیپلماسی ما بوده است.

 

تیرگی روابط امریکا با ایران و تاثیرات منفی آن بر افغانستان:

ناگفته پیداست که ایران، کلیدی ترین و مهم ترین کشور منطقه است که در گرهگاه نیمقاره هند، آسیای میانه، قفقاز، آسیای صغیر و جزیره نمای عرب و دو حوزه دریایی بسیار با اهمیت: خلیج پارس و دریای کسپین قرار دارد و تاثیر بس شگرف و نیرومندی بر سرنوشت سراسر گستره آسیای جنوبی دارد. این تاثیر تا به جایی است که ثبات در آن بر سراسر ثبات منطقه سایه می افگند و بی ثباتی در آن- سراسر منطقه را لرزان می گرداند. 

 

پیروزی انقلاب اسلامی و واژگونی رژیم شاهنشاهی در ایران را بی گزافه می توان بزرگترین ضربه بر پیکر تمامیت راهبردهای بزرگ امریکا، انگلیس و اسراییل در سراسر منطقه و سرآغاز شکست سنگین آن در پهنه جهانی ارزیابی کرد. همین بود که از فردای پیروزی این انقلاب که پس از انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب کبیر چین، بزرگترین انقلاب جهانی در سده بیستم شمرده می شود، امریکا در پی انتقامجویی از ایران برآمد و از همین رو هم رویارویی های دو کشور لحظه یی از جوش و خروش نیفتاده است. 

 

کارشناسان ایرانی، البته نه بدون دلیل، امریکا را گناهکار اصلی و محرک واقعی جنگ خانمان برداز عراق در برابر ایران می دانند. جنگی که به کشته و زخمی شدن میلیون ها ایرانی و عراقی و ویرانی های بسیار در هر دو کشور که سر به شاید دو تریلیون دالر می زند، انجامید.

 

ایران به خاطر دشمنی امریکا بود که یک دهه آزگار بی مهری های جنگ با عراق را تحمل کرد. سپس هم نزدیک به یک دهه می شود که پس از اشغال عراق و افغانستان به همکاری انگلیس و اسراییل، در محاصره گاز انبری امریکا از دو سو افتاده است. این است که دو کشور در کارزار نبردی سرنوشت ساز (هر چند هم تا کنون نیابتی و خاموش از جمله در افغانستان) که سرنوشت جهان را در سده بیست و یکم رقم می زند، رویاروی هم صف کشیده اند.

 

این رویارویی بدون هیچ تردیدی برای ایران سرنوشت حیاتی دارد و با هستی و نیستی آن کشور گره خورده است. برای امریکا هم به این لحاظ تعیین کننده است که سرنوشت تنها فراقدرت(مگاپاور) ماندن آن یا مبدل شدن آن کشور را به یک ابر قدرت در ردیف روسیه، چین، هند و برازیل در آینده روشن خواهد کرد.

 

رویارویی ایران و امریکا، بنا به دلیل زیر، از آن چه هست هم پیچیده تر می باشد:

-        مناسبات پیچیده ایران با روسیه

-        پیوندهای رو به گسترش آن با چین، هند، برازیل و دیگر کشورهای امریکای لاتین

-        نزدیکی استراتیژیک با ترکیه

-         پیوندهای راهبردی با کوریای شمالی

-        پیوندهای راهبردی با سوریه، حزب الله لبنان و حماس

-        دشمن آشتی ناپذیر با اسراییل

-        تیرگی روابط با عربستان

-        داشتن نفوذ چشمگیر در عراق

-        داشتن نفوذ قابل توجه در افغانستان

-        نزدیکی رو به افزایش با پاکستان

-        پیشرفت های برق آسا در دهه اخیر و به ویژه پیشرفت برنامه هسته یی ایران

-        و....

درد سر اصلی امریکا در این است که نه تا کنون توانسته است به رغم همه تلاش ها و پرداخت هزینه های گزاف و هنگفت، نظام ایران را از درون فروبپاشاند و یک رژیم وابسته به خود و یا دست کم بیطرف را بر آن کشور حاکم گرداند.

 

امریکا نه یارای یورش نظامی به آن کشور را دارد و نه هم توانسته است با آن کنار بیاید. ادامه کشاکش های فرسایشی کنونی هم که بی تردید هم به زیان امریکا و هم به زیان ایران است؛ تنها به سود روسیه، چین و تا جایی هم کشورهای امریکای لاتین و دیگر حریفان امریکا انجامیده است.

 

روشن است، کشاکش ها و رویارویی های امریکا و ایران بیشتر از هرجایی به گونه نیابتی در نبردهای متناوب فلسطینی ها و لبنانی ها با اسراییل، و به گونه خاموش اما با شدت و پویایی بسیار بالا و پیوسته در رویدادهای عراق و نبردهای افغانستان بازتاب می یابد.

 

روشن است ایران مخالف حضور پیروزمند و درازمدت امریکا در افغانستان و عراق است- چیزی که رهبران آن کشور بارها آن را بی پرده ابراز داشته و مخالفت خود را با اشغال افغانستان در هرجایی و از هر تریبونی اعلام داشته اند.

 

از سوی دیگر، ایران از پیروزی نیروهای طالبان و القاعده و سایر وهابیون که از سوی عربستان و دیگر کشورهای تندرو عرب تمویل و پشتیبانی می شوند، در افغانستان نیز هراس دارد.

 

کنار آمدن و سازش میان امریکا و طالبان- چیزی که به رغم همه تلاش های امریکایی ها و هزینه کردن میلیاردها دالر تا کنون نتیجه نداده است، نیز به هیچ رو به سود ایران نیست.

 

تنها می ماند، ادامه جنگ فرسایشی و سوهانی بی پایان کنونی میان امریکا، انگلیس و اسراییل از یک سو و طالبان، القاعده و دیگر تند روان از سوی دیگر که با گذشت هر روز امریکا و متحدانش را هر چه بیشتر و بیشتر در مرداب جنگ افغانستان فرو می برد.

 

روشن است، در صورت بروز جنگ میان امریکا و ایران (که البته، امکان آن بسیار پایین است مگر با این هم شاید در اثر اشتباه محاسبه از سوی امریکا و اسراییل و شاید هم به گونه تصادفی و ناخواسته رخ بدهد)، بیشترین زیان را افغانستان خواهد دید. به ویژه هرگاه جنگ زمستان رخ بدهد و بهای نفت ناگهانی به گونه سرسام آور بالا برود و جریان واردات نفتی به کشور برهم بخورد. بسنده است سه ماه مواد نفتی به کشور نرسد. آن گاه فاجعه واقعی رخ بر خواهد نمود.

 

اخراج نزدیک به دو میلیون پناهگزین افغانی از ایران شاید زمینه ساز یک انقلاب اسلامی دیگر و شاید هم چیزی همانند با انقلابات رنگی در افغانستان گردد. دست کم اوضاع را از ریشه در افغانستان دگرگون خواهد نمود.

 

از دیدگاه نظامی، روشن است توان امریکا و ایران قابل مقایسه نیست و امریکا می تواند ماشین جنگی ایران را درهم بکوبد و این کشور را به گفته ریچارد ارمیتاژ که در باره پاکستان گفته بود، با بمباران های گسترده خود به عصر حجر برگرداند.

 

با این هم، ایران باالقوه می تواند امریکا را درگیر جنگ پیش بینی ناپذیری گرداند که آغاز آن شاید آسان باشد و با فشار دادن یک دکمه کمتر یک ثانیه را در بر بگیرد، مگر پایان آن تنها با پایان داستان فراقدرتی امریکا فرا خواهد رسید.

 

به باور بسیاری از کارشناسان، می توان چنین پنداشت که با آغاز جنگ، ایرانی ها به هر بهایی که شده است جنگ را زمینی و میدانی ساخته و به گستره کشورهای خلیج فارس، به ویژه تنگه هرمز، عراق، افغانستان، اسراییل، لبنان، فلسطین، سوریه و بخشی از پاکستان و شاید هم سراسر گستره نفت خیز کشورهای عربی پهن نمایند.

 

حضور گروهبندی های بزرگ نیروهای امریکایی در منطقه که همه در تیر رس هزاران فروند موشک ها و ده ها هواپیماهای ایرانی هستند، ممکن است منطقه را به گورستان نیروهای امریکایی مبدل نماید. همچنین امکان کشته شدن و به اسارت افتادن هزاران امریکایی در عراق و افغانستان به دست ایرانی ها می رود.

 

در صورت حمله زمینی ایران به عراق و افغانستان با هزاران دستگاه تانک و زرهپوش و صدها هزار سپاهی، بخش های گسترده یی از خاک دو کشور به دست ایرانی ها خواهد افتاد و پیچیدگی های پیش بینی ناپذیری را در پی خواهد داشت.

 

هر گونه حمله به ایران، حملات موشکی متقابل ایران و شاید هم سوریه (با هدف بازپسگیری ارتفاعات گولان)، حزب الله و حماس را به اسراییل به دنبال خواهد داشت که در صورت ویرانی و حتا زیانمند شدن زرادخانه های هسته یی اسراییل، شاید منجر به رویدادی همانند چرنوبل شده، نابودی آن کشور را در پی داشته باشد. در این صورت، حمله هسته یی اسراییل به ایران از جمله با موشک ها از زیر دریایی ها، ممکن است به کشته شدن میلیون ها تن در ایران و دیگر کشورهای منطقه گردد که از جمله دامنگیر  هزاران سربازان امریکایی نیز خواهد گردید.

 

امکان درگیری گسترده میان سوریه، لبنان و حماس با اسراییل نیز بسیار محتمل به نظر می رسد.

 

جنگ هنگامی به تراژدی واقعی مبدل خواهد گردید که آشکار شود ایران به راستی جنگ افزارهای نا متعارف– از جمله شیمایی در اختیار داشته باشد.

 

بالا رفتن سرسام آور بهای نفت در بازارهای جهانی در اثر بسته شدن تنگه هرمز و شاید هم به آتش کشانیده شدن چاه ها و پالایشگاه های کشورهای نفت خیز عربی، اقتصاد اروپا و امریکا و در کل اقتصاد جهانی را با بحران بزرگی رو به رو ساخته و تنها به سود روسیه خواهد انجامید و این کشور را دست کم برای چندی تا بازسازی و راه اندازی کامل تاسیسات نفتی کشورهای عربی به یک قدرت انحصاری انرژی مبدل خواهد نمود.

 

همچنین  با زیانمند شدن تاسیسات گازی کشورهای عربی، بهای گاز به گونه چشمگیری بالا خواهد رفت و این کار نیز به سود روسیه  و زیان کشورهای اروپایی خواهد انجامید.

 

نباید فراموش کرد که ده ها فروند کشتی جنگی امریکا در خلیج فارس نیز در برابر صدها فروند قایق های موشک انداز و ده ها فروند شناور مین پهن کن و نیز صدها فروند موشک های زمین به دریای ایرانی بسیار آسیب پذیر هستند. حال چه رسد به صدها فروند نفتکش و کشتی های دیگر غیرنظامی از کشورهای مختلف غربی با هزاران سرنشین.

 

در صورت بروز جنگ نا متعارف و حتا متعارف گسترده، بی چون و چرا میلیون ها نفر از ایران و دیگر کشورهای منطقه به کشورهای اروپایی سرازیر خواهند شد.

 

نابودی و یا دست کم ویرانی اسراییل هرم فشار نیرومندی را از دست امریکا برای کنترل کشورهای نفت خیز عربی خواهد گرفت و هزینه حضور امریکا را در منطقه بالا خواهد برد.  

 

....و سر انجام تروریسم در سراسر جهان چنان دامنه و پهنا بیابد که دیگر گرفتن جلو آن ناممکن  و در بهترین مورد بسیار دشوار گردد. به ویژه هرگاه جنبش اخوان المسلین با بهره گیری از هیستری ناشی از جنگ، قدرت را در مصر به دست گیرد و یا در عربستان و یمن شورش هایی به میان بیاید.  

 

شاید هم روسیه با بهره گیری از درگیری امریکا با ایران، هنگامه یی را در گرجستان به راه انداخته و این کشور را به بهانه یی به سرعت به اشغال خود در بیاورد.   

 

تنها پرسشی که می ماند، این خواهد بود که امریکا از چنین جنگی چه به دست خواهد آورد؟ روشن است اشغال ایران ناممکن است. یک ایران ویران و ناتوان پس از جنگ، با همه گنجینه های سرشار خود بی چون و چرا دستنگر روسیه شده و به دست آن کشور خواهد افتاد و برای امریکا در پهلوی میلیاردها دالر هزینه و زیان، چیزی جز بدتر شدن وجهه، تجرید بیشتر در میان جهانیان و دست کم متنفر شدن بیش از حد در جهان اسلام دستاوردی نخواهد داشت.

 

البته، پیامدهای ناگوار سیاسی جنگ برای حزب بر سر اقتداری که در امریکا دستور جنگ را صادر نماید، را نیز نباید از سنجش به دور انداخت.

 

در یک سخن، جنگ امریکا و ایران، جنگی بس ویرانگر و تباهکن با پیامدهای بسیار سهمگین و پیش بینی ناپذیر برای هر دو کشور و سراسر منطقه از جمله افغانستان و در نهایت برای سراسر جهان خواهد بود که در سر انجام بازندگان آن امریکا و ایران و کشورهای منطقه و برندگان آن روسیه و دیگر حریفان امریکا خواهند بود.

 

...و اما در صورت دامنه یابی رویارویی و کشاکش بیشتر میان دو کشور، پهنا یابی جنگ های نیابتی از جمله در لبنان و افغانستان و عراق و حتا هم در پاکستان و یمن و نیز عربستان از امکان به دور نیست. 

 

آن چه مربوط به افغانستان می گردد، به باور شماری از کارشناسان، ایران از سر ناچاری، بخواهد یا نخواهد ناگزیر است یا کابل روابط در ظاهر حسنه داشته باشد و درست مانند روسیه، هر از چندگاهی با خزیدن در میان شگاف اختلافات پیچیده واشنگتن و کابل، با مهارت از آن به سود خود بهره بردارد.

 

از سویی هم برای تهران یک دولت تبارگرای ضعیف، بارها بر یک دولت نیرومند تند رو وهابی هوادار عربستان و تندروان پاکستانی ارجحیت دارد و تحمل پذیر تر است. از همین رو،  ناگزیر با کابل نرد دوستی می بازد.  

 

به هر رو، به گونه یی که دیده می شود، پسلگد تیرگی روابط امریکا و ایران بر پیکر ناتوان افغانستان بس سنگین و توانفرسا است که ظاهرا راهی هم برای برونرفت از بن بست پدید آمده در آن دیده نمی شود. به ویژه مواضع آشتی ناپذیر دو کشور در مساله فلسطین و اسراییل. شاید امریکا با ابتکار پسین خود بکوشد راهی برای برونرفت از بن بست پدید آمده با دادن استاتوس یک دولت مستقل فلسطینی در کنار به رسمیت شناختن اسراییل از سوی دولت خودگردان فلسطین به رهبری محمود عباس پیدا نماید- چیزی که در ظاهر نه اسراییل با آن موافق است و نه فلسطینی ها.

 

البته، ده ها مورد دیگر در روابط ایران و امریکا است که می توان از آن نام برد که پرداختن به آن بیرون از نبشته دست داشته است. مانند وضع تحریم های سنگین اقتصادی بر ایران، از جمله از طریق سازمان ملل، ضبط دارایی ها ایران در اروپا و امریکا، سنگ اندازی بر سر راه کشیدن خط لوله رسانایی گاز ایران به پاکستان و هند و چوب انداختن لای چرخ روابط ایران و روسیه و ایران و کشورهای اروپایی و ایران و کشورهای قفقاز و آسیای میانه و مانند آن...که همه و همه گواه بر داشتن روابط به شدت تیره میان دو کشور می باشد.

 

در این میان چیزی که شایان توجه است این است که ایران با روسیه در حوزه های قفقاز و آسیای میانه و دریای کسپین تضاد منافع فراوانی دارد. مگر امریکا به گونه یی رفتار می کند که گویی اصلا این تضاد را نمی بیند.

 

افغانستان- کارزار جنگ تندروان عرب و امريکا :

بحران افغانستان جدا از مسايل ديگر مرتبط با ايران، چين و آسياي ميانه، وابستگي مستقيمي از نفت اعراب دارد. از هنگامي که اعراب به نفت دست يافتند، بحران افغانستان آغاز گرديد و چنين بر مي آيد که  مادامي که آن ها نفت دارند، اين بحران ادامه خواهد يافت.

 

شايد تصادفي نباشد که برخی از جنرال هاي انگليسي و امريکايي از  ضرورت تاريخي حضور چهل ساله در افغانستان تا سرکوب نهايي تروريزم بين المللي سخن مي گويند. درست کارشناسان زمين شناسي چنين پيش بيني مي کنند که گنجينه هاي نفتي اعراب تا چهل سال نهايت تا پنجاه سال ديگر به ته خواهد کشيد.

 

چنانچه شماري از کارشناسان برآن اند که پيدايش کشور اسراييل در نقشه سياسي جهان با پيداشدن نفت در سرزمين هاي عربي پيوند داشته و به گمان بسيار با به ته کشيدن نفت اعراب، ديگري نيازي به هستي آن کشور و صرف هزينه هاي گزاف چندين ميليارد دالري در سال ديده نشده و از نقشه گيتي سترده خواهد شد. چون ديگر نيازي به آن نخواهد بود.

 

موضوع افغانستان به يک معادله سه مجهوله مي ماند که x آن کمک هاي مالي سرشار اعراب،y  آن مدرسه هاي پاکستان و اردوگاه ها و پايگاه هاي آموزش چريک هاي تندرو در آن کشور  با نزديک به دو ميليون بنيادگرا و تندرو اسلامي باشنده آن کشور و سرانجام z آن ميدان جنگ در افغانستان است.

 روشن است تا x حل نگردد يعني سرچشمه هاي پولي و مالي جنگ در کشورهاي عربي خشکانيده نشود، هرگز درهاي مدرسه ها، پايگاه ها و اردوگاه هاي تندروان اسلامي در پاکستان يعني y بسته نخواهد شد. چون پاکستان يک کشور نادار است و به اين پول ها نياز عيني دارد. يعني y حل نمي شود و تا y  حل نشود، روشن است zحل نمي شود. يعني جنگ در کارزار افغانستان پايان نخواهد يافت.

هر چه هست، روشن است پول و قدرت تابع يک قانون است– گسترش. درست مانند اين که هرگاه سنگي به آب افگنده شود، امواج آن دايره گون پهن مي گردد. همين گونه، هنگامي که اعراب به نفت و سرمايه دست يافتند، روشن است آغاز به گستره جويي سياسي و باوري نمودند. با توجه به تسلط مذهب تشيع در ايران و شماري ديگر از کشورها، اعراب بيشترين پول ها را در کشورهايي چون ترکيه[15]و پاکستان به مصرف رسانيدند.

 

در اين ميان دو چيز شايان توجه است:

1-   کشورهاي غربي مايل نيستند که پول اعراب در برابر اسراييل استفاده شود.

2-   کشورهاي غربي نمي خواهند که اين پول ها براي توسعه خود کشورهاي عربي به کار رود و اين کشورها با بهره گيري از درآمدهاي نفتي به کشورهاي توسعه يافته مبدل شوند. زيرا در اين صورت، مصرف نفت اعراب بسيار بلند رفته و مازاد شايان توجهي براي صادرات نمي ماند. اين وضعيت هنگامي براي کشورهاي مصرف کننده خطرساز مي شود که گنجينه هاي نفتي کشورهاي عربي به ته بکشند و کشورهاي توليد کننده به دليل نيازهاي دروني ديگر چيزي براي صادر کردن نداشته باشند. از سوي ديگر، هرگاه قرار باشد، کشورهاي نفت خيز توسعه يافته شوند و خود بخش بزرگ نيازهاي شان را توليد نمايند، از وابستگي کشورهاي غربي رهايي يافته و اقتصاد آن کشورها را که بازارهاي عربي مشتري هاي خرپول آن است، با چالش هاي بزرگي رو به رو مي نمايد. 

 

درست، از همين روست که بايد اين پول ها حيف و ميل گردد و در زمينه هايي چون تقويت بنيادگرايي و تندرويي اسلامي در پاکستان و افغانستان، کشورهاي آسياي ميانه و سين زيانگ چين، گسترش وهابيت و ساختن مساجد گرانبها با گزينه هاي گزاف در سراسر گيتي، پرداخت حقوق و معاش براي امامان و پيش نمازان و از اين مجرا گسترش مباشر پروري و پهن ساختن شبکه هاي ابزاري و .... به مصرف برسد. 

 

روشن است بهترين چاه ويل- جنگ افغانستان و نوار مرزي ميان افغانستان و پاکستان براي صرف اين پول هاي باد آورده است. مادامي که اين پول ها در برابر شوروي پيشين و گسترش کمونيسم مصرف مي شدند، واشنگتن خواب خوشي داشت. مگر امروز که اين پول ها بر ضد استراتيژي هاي آن به مصرف مي رسد، سخت پريشان و آشفته است. 

 

به هر رو، هرگاه اين گونه باشد، مادامي که نفت اعراب به ته نکشد، نيروهاي تندرو عرب حاضرند پول هاي بادآورده نفتي را به دسترس تندروان در پاکستان و افغانستان بگذارند. برآيند اين کار اين است که بحران افغانستان يک بحران دراز مدت است و مبارزه در برابر آن هم زمانبر خواهد بود.

افزون بر همه این ها، اختلافات بر سر مساله افغانستان در درون دولت امریکا از یک سو، میان امریکا و انگلیس از سوی دیگر و اختلافات میان امریکا و اروپا از سویی به پیچیدگی مساله می افزاید.

در این اواخر پیوستن ترکیه به جرگه مخالفان امریکا به دلیل تلاش های پی در پی اسراییل برای بر انداختن حکومت اسلامگرای ترکیه نیز مضاف بر مشکل گردیده است.

به بن بست رسیدن استراتیژی امریکا در افغانستان و راهیافتی برای بحران افغانستان در بعد سیاست خارجی:

به هر رو با توجه به آن چه گفته آمد، شانس چندانی برای پیروزی استراتیژی امریکا در افغانستان دیده نمی شود. در این پیوند، داکتر بهرامی- سفیر پیشن ایران در کابل می نویسد: «در مجموع، آینده حضور نظامی ناتو و امریکا در افغانستان با ابهام و تردید جدی مواجه بوده و بعید به نظر می رسد با ادامه سیاست فعلی هیچ رژه نظامی موفقی در جنگ افغانستان برای سربازانی که به کشور شان برمی گردند، قابل تصور باشد.»

کیرسانف- پژوهشگر روسی در مقاله «بحران استراتیژی افغانی امریکا- بازتاب دهنده بحران در نهادهای دولتی امریکا» می نویسد: با تکیه به گواهی آگاه ترین منابع می توان قاطعانه اعلام کرد که اهداف اعلامی امریکا در افغانستان قابل دسترسی نیستند. این امر سودمندی حضور نیروهای امریکایی در افغانستان را زیر سوال می برد.»

 

شوروي ها پس از يک دهه جنگ و صرف ميلياردها دالر به اين نتيجه رسيدند که از راه هاي سخت افزاري نمي توان گره از کار فروبسته افغانستان گشود و اين بود که سر انجام اندره گروميکو- وزير خارجه کهنه کار و مجرب شوروي در يکي از نشست هاي دفتر سياسي حزب کمونيست شوروي به گرباچف گفت که بايد کار را به گونه يي به پايان برسانيم که در فرجام افغانستان دست کم يک کشور بيطرف بماند.[16]

 

گمان مي رود که کنون شماری از امریکایی های خرد ورز هم به همين باور رسيده باشند و اگر هم نرسيده باشند، سر انجام به همين نتيجه خواهند رسيد. ابراز آمادگی برای گشودن باب گفتگو با روسيه و ايران و اشاره به اين مطلب که حضور امريکا در افغانستان دراز مدت نخواهد بود، نشانه هايي است از همين رويکرد.

 

فراموش نباید شود که جنگ افغانستان مایه تنش های فراوانی در میان دولتمداران کشورهای گوناگون بوده است و چه بسا که قربانیان سیاسی بزرگی هم داشته است. الکسی کاسیگین- نخست وزیر پیشین شوروی و مارشال اوگارکف- رییس ستاد کل ارتش شوروی پیشین که از مخالفان جنگ در افغانستان بودند، از نخستین قربانیان سیاسی این جنگ بودند.

 

وزیر پیشین دفاع آلمان و رییس جمهور این کشور هم از جمله کسانی بودند که در پیوند با جنگ افغانستان ناگزیر به کناره گیری شدند.

 

کنون سندرم افغانستان به ساختارهای قدرت ایالات متحده امریکا نیز سرایت نموده است. برکناری جنرال مک کریستال- فرمانده نیروهای امریکایی در افغانستان و در پی آن درز نمودن ده ها هزار سند مربط به جنگ گواه بر پیداشدن درزها و حتا شیارهای بزرگ در دستگاه دولتی امریکا و ساختارهای نظامی آن کشور است.

 

افغانستان در یک سخن به سیاهچاله جیوپولیتیکی بزرگی همانند است که هر روزی قربانیان هر چه بیشتری را در خود فرو می برد و می بلعد تا دیده شود که کار به کجا خواهد کشید. 

 

هنگامي که «به تاريخ 15 فبروري 1989 سيا در مقر خود در لتنگل جشن پرشکوهي را به مناسبت بازگشت سپاهيان شوروي در افغانستان چونان يکي از درخشانترين دستاوردها که به آساني به آن کامروا گرديده بود، برپا کرد، يکي از ژورناليست هاي فرانسوي به گونه نيشخند آميز يادآور گرديده بود که «ايالات متحده با هزينه خود، رمزها و رازهاي «بازي بزرگ» را در افغانستان باز خواهد شناخت!«.[17]

 

طرفه اين که جنرال ميرزا اسلم بيک- رييس پيشين ستاد ارتش پاکستان در کنفرانس بين المللي يي که زير نام «چشم انداز تحولات آتي در افغانستان» در سال 2002 از سوي دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت خارجه جمهوري اسلامي ايران برگزار شده بود، گفت: «هم اکنون آثار بي ثمري و بيهودگي جنگ با افغانستان هرچه بيشتر خود را مي نماياند و طنز نهاني اين حادثه را نشان مي دهد که به رغم صرف بيش از 20 ميليارد دالر[18]هزينه جهت نبردي وحشيانه با ترور، هيچ سودي حاصل نشده. مگر، قتل عام بي رحمانه مرد و زن و کودک بيگناه. آنان در جمعيت ذوب شدند يا جاي امني در نقاط ديگر پيدا کردند تا ديگر باره براي مقابله با نيروهاي اتئلاف و حاميان آنان به يک ديگر بپيوندند».[19]

 

...تجربه تلخ تاريخ، «بيهودگي فرونشاني تنش هاي داخلي اجتماعي- سياسي در شرايط معاصر با کاربرد نيروهاي نظامي در مجموع و کشانيدن پاي سپاهيان خارجي را علي الخصوص تاييد مي نمايد»[20]. از اين رو، شايد بازنگري در استراتيژي ها، سر انجام، برگزاري يک کنفرانس بزرگ منطقه يي با اشتراک همه کشورهاي ذيدخل در بحران افغانستان و سازمان هاي بزرگ جهاني و منطقه يي را براي فرونشاندن تنش ها در افغانستان که هدف آن دستيابي به يک فرمول پذيرا براي همه جوانب و رويکرد به همکاري به جاي رقابت در منطقه و چه بهتر که در سراسر جهان باشد، به عنوان تنها راه برونرفرفت از تنگنا در نظر بگيرد.

 

در سخنراني يي که در ميانه هاي سال 2003 در لندن به دعوت «مرکز مطالعات و پژوهش هاي افغانستان» زير نام «فروپاشي شوروي و تاثيرات آن بر افغانستان، منطقه و جهان» داشتم و متن آن در کتاب افغانستان به کجا مي رود؟ که در پايان همين سال در کابل از سوي بنگاه انتشارات ميوند به چاپ رسيده است، بازتاب يافته است؛گفته بودم:

«کشورهاي غربي (به ويژه امريکا) درست همانند شوروي پيشين نياز به بازنگري در دکترين نظامي- سياسي خود دارند و بايد فرايافت تازه يي را در قبال مسايل جهاني تدوين کنند. دکترين کنوني غرب تقريبا همان دکترين نيئوکلونياليستي يي است که پس از جنگ جهاني دوم تدوين يافته بود که مبتني بر ميليتاريسم است و امروز ديگر کاربرد ندارد.

 

امريکا و اروپا بايست در گام نخست در ميان خود و سپس با روسيه، هند و چين روي مسايل جهاني به توافق گلوبال (جهانشمول) دست يابند. زيرا در اين سه کشور بيش از 2.6 ميليارد انسان يا بيش از يک سوم و اندي باشندگان زمين زندگي دارند. اين توافق بايد شامل تقسيم عادلانه منابع انرژي و گستره نفوذ  باشد.

 

کیرسانف می نویسد: «شوروی پیشین یک دهه آزگار ارتش افغانستان را با جنگ افزارهای پیشرفته مجهز کرد و آموزش داد برای این که بتوانند دو، سه سال سر پا بیستند. حالا امریکایی ها می خواهند این کار را در سه سال انجام دهند. این اتوپی یی بیش نیست. آن هم در حالی که روشن نیست آیا امریکا اصلا به ارتش افغانستان اطمینان دارد که آن را با جنگ افزارهای مدرن تجهیز نماید.

 

هرگاه اوباما همه نیروهای خود را بکشد، رژیم کرزی توانایی ایستادن روی پاهای خود را بیش از سه ماه ندارد. و این گونه همه آن چه که امریکایی ها در یک دهه کردند، بر باد هوا خواهد رفت.

 

چنین چیزی را در سی آی آی و پنتاگون درک می کنند و بر سر دو راهی اند: بروند و هر چه بادا باد. یا این که بپایند و به جنگ فرسایشی بیهوده ادامه بدهند.»

 

در فرجام بايسته يادآوري مي دانيم که امريکا در افغانستان بر سر يک چهار راهي استراتيژيک قرار گرفته است که بايد به يکي از اين راه ها برود:

1-   افزايش چشمگير حضور نظامي و اقتصادي و ادامه فارود پاليسي کنوني

2-   کنار آمدن با پاکستان و روي کار آوردن دو باره طالبان.

3-   تفاهم با روسيه و چين و تامين استاتوس بيطرفي افغانستان

4-   کنار آمدن با ایران و پشتیبانی از اتحادیه ایران، افغانستان و پاکستان

 

روشن است دو راه نخست، بیهودگی خود را به تجربه ثابت ساخته اند. بر امریکاست تا یکی از دو راه باقی مانده را بر گزیند.



[1] . نگاه شود به سایت مرکز تحقیقات استراتژیک ایران

[2] . این همه در حالی است، در درازای تاریخ همه قدرت های بزرگ بنا به دلایل متعددی از جمله آن چه که پر خوارگی جغرافیایی نامیده می شود، منقرض گردیده اند. در این زمینه هنری کیسینجر بر آن است که قدرت های هژمون خود باعث استهلاک و تحلیل رفتن توان خود می شوند. چارلز کوبچان هم در این باره گفته است که قدرت های بزرگ با پذیرفتن ماموریت های زیاد منطقه یی و بین المللی باعث کاهش توان و فرسایش جایگاه هژمونیک خود می شوند.

نگاه شود به : داکتر محمود واعظی.. 

[3] . هر چند هم آوازه هایی هست در زمینه دادن رشوه های چند میلیون دالری از سوی کمپانیMCC چینی به کمیسیون دولتی افغانستان (متشکل از پنج وزیر)  در باره کان مس عینک.

برای به دست آوردن آگاهی بیشتر در زمینه نگاه شود به: سایت انترنتی «کابل پرس»

[4] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند 071، 19189، پرونده ويژه 1، کارتن101، پوشه 4، برگ 53.

[5] . منظور از  جلوگيري از توسعه سازمان هايي چون شانگهاي، اکو، سيکا و مانند آن است.

[6] . براي به دست آوردن آگاهي هاي بيشتر نگاه شود به: گزارش «راه به سوي صلح و تفاهم در افغانستان»، به زبان هاي روسي، انگليسي و پشتو در سايت انترنتي  www.Idmrr.ru نوشته پروفيسور يوري کروپنف،

[7] . ما در گذشته شاهد بسته شدن پايگاه هوايي خان آباد ازبيکستان (پس از رويدادهاي خونبار انديجان) به روي نيروي هوايي ايالات متحده بوديم.  خطر بسته شدن پايگاه هوايي ماناس قرغيزستان نيز پیوسته وجود دارد.

 قانون اساسي ترکمنستان اجازه گشايش چنين پايگاه هايي را در خاک آن کشور نمي دهد. از همين رو، کنون تنها کشور همسايه افغانستان که مي تواند پايگاه هاي هوايي خود را به دسترس امريکايي ها بگذارد تاجيکستان است. تازه هواپيماهاي ناتو براي رسيدن به تاجيکستان بايد از فراز کشورهايي چون گرجستان، آذربايجان و قزاقستان بگذرند. حال به هر دليلي، هرگاه يکي از اين کشورها به هواپيماهاي نظامي ناتو اجازه پرواز از فراز خاک خود را ندهد، عمليات در افغانستان با دشواري هاي بزرگي رو به رو مي شود.  

[8] . براي به دست آوردن آگاهي بيشتر در زمينه نگاه شود به کتاب افغانستان به کجا مي رود؟ و نيز داکتر مدير شانه چي، «در ميانه آسيا»، تهران، 1388.

[9]  . با توجه به این مسایل، تنها روی کار آمدن یک دولت میانه رو وحدت ملی  با منافع ملی کشور سازگاری دارد. زیرا؛ سر کار بودن یک دولت تند رو ملیت گرای پشتون که بر پاکستان ادعای ارضی داشته باشد، و یا با آن کشور بر سر بر سر گستره پشتون نشین پاکستان اختلاف داشته باشد، از یک سو، بهانه یی برای مداخلات بی حد و مرز پاکستان در امور داخلی افغانستان و در نتیجه دامن زدن به نیروهای تند رو مذهبی می دهد و از سوی دیگر موجب تقویت ناسیونالیسم به همین پیمانه تند رو تاجیکی، ازبیکی و هزاره یی در  درون کشور می شود که به نوبه خود شیرازه وحدت ملی کشور را درون می گسلاند.         

 

[10] . روشن است با توجه به اين که منافع امريکا در داشتن يک متحد نيرومند در سيماي يک پاکستان  واحد است، نه تجزيه آن  کشور به واحدهاي  سياسي پشتوني، بلوچي و سندي- پنجابي.

 

[11] . منظور از کارشناسان راستين است که مطالعات سيستماتيک، پيگير و گسترده يي در تاريخ ديپلماسي کشور و منطقه دارند،  نه صدها «تحليلگر»، «کارشناس» و «صاحب نظر» ي که هر چند گه و ناگه، دانسته و نادانسته در پرده هاي صدا و سيما و ديگر رسانه هاي گروهي پيرامون هر موضوعي درفشاني مي کنند.

[12] . يکي از شگردهاي تاريخ معاصر افغانستان اين است که به رغم اين که مساله پشتون هاي فرامرزي و «سازشنامه» ديورند بيش از يک سده محور اصلي سياست خارجي و ديپلماسي ما بوده است، تا کنون استراتيژي مدون و موقف مشخص و روشني در قبال اين مساله وجود ندارد که دقيقا افغانستان به رغم به رسميت شناختن کشور پاکستان خواهان چه چيزي است و حتا ترجمه دقيقي از اين سازشنامه در دست نيست و کسي به درستي منظور دولت هاي افغانستان را از دولت هاي گذشته که شعار گنگ و گمراه کننده «احقاق حقوق حقه برادران پشتون و بلوچ» را سر مي دادند گرفته تا دولت کنوني ما که حتا باري وزارت خارجه آن براي نخستين بار بر پاکستان ادعاي ارضي نمود و سپس بي درنگ حرف خود را پس گرفت، در قبال اين مساله نمي داند.

[13] . يکي از دلايل ديگري که در پهلوي ساير دلايل زباني، تباري، مذهبي و منطقه يي، کشور را با خطر جدي تجزيه محتوم رو به رو گردانيده است، اين مي باشد که در ولايات خاوري و جنوبي  هم مرز با پاکستان (در نوار پشتون نشين) در اثر سه دهه آزگار کارروايي هاي سامانمند، پيگير و هدفمند پاکستان و برخي از محافل و حلقه هاي عربي، يک نوع  فرهنگ خشن «اسلام تند رو» حاکم گردانيده شده و به آن دامن زده شده است که در واقع تضمين کننده وابستگي دربست اين مناطق به پاکستان مي باشد. در حالي که باشندگان بخش هاي ديگر کشور اين امکان را داشته اند تا هوادار يک «اسلام معتدل» و ميانه رو باشند و حاضر  نگردند زير بار تندروان و سلطه پاکستان و تندروان عرب بروند.

 

در واقع، موجوديت دو فرهنگ متفاوت، دو برداشت متضاد از اسلام، دو شيوه زندگي مختلف و دو هويت فرهنگي متفاوت و دو سمتگيري سياسي متفاوت، شيار بزرگي را در کشور ايجاد نموده است که پر کردن آن به سادگي ممکن نمي باشد.  

 

[14] . براي به دست آوردن آگاهي هاي بيشتر نگاه شود به: گزارش «راه به سوي صلح و تفاهم در افغانستان»، به زبان هاي روسي، انگليسي و پشتو در سايت انترنتي  www.Idmrr.ru نوشته پروفيسور يوري کروپانف،  ص 10.

[15] . در ترکيه، اعراب به رغم خرج پول هاي گزاف، با توجه به موجوديت لاييسم نيرومند در کشور و همسايگي با غرب،  دستاوردهاي چنداني نداشتند و مساعي شان تنها منحر به ايجاد يک نوع توازن ميان سنت و تجدد (در بعد داخلي) گرديد و در ميان چند گرايش در عرصه سياست خارجي نيز توازن به ميان آورد (1- به سوي همگرايي با جامعه اروپايي، 2-  همگرايي با جهان ترک زبان در قفقاز و آسياي ميانه و 3- همگرايي با جهان اسلام) و سرانجام موجب روي کار آمدن يک  دولت اسلامگراي مدرن گرديد.

 

[16] . نگاه شود به: «ارتش سرخ در افغانستان»، نوشته جنرال گرومف، ترجمه آريانفر، چاپ دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه ايران.

[17] . نگاه شود به : «جنگ در افغانستان»، نوشته شماري از کارشناسان انستيتوت تاريخ نظامي روسيه، زير نظر سرهنگ پيکف، ص 324، ترجمه نگارنده، انتشارات ميوند، پيشاور، 1999

[18] . اکنون شاید ميزان اين هزينه به مرز  سه صد ميليارد رسيده باشد.

[19] . نگاه شود به : افغانستان چالش هاي پيش رو، به کوشش داکتر موسوي،1382،تهران، ص168.

[20] . جنگ در افغانستان، ص 328


August 25th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات